12-11-2009
|
|
کاربر علاقمند
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 140
سپاسها: : 0
8 سپاس در 8 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آهسته آهسته
مي بينم از دور دستها مي بينم آهسته آهسته مي آيد آرام آرام با قدمهايي ثابت و محكم با آن لباس سپيدش با آن گيسوان مواجش مي بينم مي بينم و قطره قطره اشك،آهسته آهسته از پس چشمانم مي گريزد نمي دانم به تاوان كدامين گناه كدامين نگاه كدامين صدا از من دور ميشوي بيا بيا و مرا از اين دنياي پر از ابهام پر از غمهاي عظيم نجات بده كه من بي تو در عالم با همه حتي خودم بيگانه ام غريبه اي كه نه از خود و نه از ديگران است بيا و تن رنجورو دردكشيده ام را با نگاههاي مهربانت تسكين ده و مگذار كه در تنهايي خود و در خفا و در سكوت ، سكوتي سنگين تر از فرياد بميرم بيا بيا.....
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|