نمایش پست تنها
  #1212  
قدیمی 10-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض




شعری زیبا از مولوی...


ای برده اختیارم تو اختیار مایی

من شاخ زعفرانم تولاله زار مایی


گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد

غم این قدر نداندکاخر تو یار مایی


من باغ و بوستانم سوزیده خزانم

باغ مرا بخندان کاخربهار مایی


گفتا تو چنگ مایی وندر ترنگ مایی

پس چیست زاری تو چون در کنارمایی


گفتم ز هر خیالی دردسرست ما را

گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی


سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم

گفت ارچه در خماری نی در خمار مایی


گفتم چو چرخ گردان والله که بی قرارم

گفت ارچه بی قراری نی بی قرار مایی


شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی

آن راز را نهان کن چون رازدار مایی


ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه

آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی


تو مرغ آسمانی نی مرخ خاکدانی

تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی


از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته

تو نور کردگاری یا کردگار مایی


از آب و گل بزادی در آتشی فتادی

سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی


اینجا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد

این هر دو را یکی دان چون در شمارمایی


خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی

مسپار جان به هر کس چون جانسپارمایی



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید