نمایش پست تنها
  #26  
قدیمی 03-13-2015
seifi1 seifi1 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
نوشته ها: 58
سپاسها: : 0

15 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

استاد دادا بیلوردی در عالم حافظ شیراز

.

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم نه شهری بلکه دنیا را
زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود
همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را
من از بیلوردی ِ شیراز ، حال معنوی دارم
که نفروشم به دنیایی چنین احساس و رؤیا را
دگر بابای من حافظ، ندارد حدّ و سدّی را
چو عشق واحدی بینیم و رمز و راز سیما را
بده ساقی می ِ باقی که در جنّت نخواهی یافت
صفای ائل گؤلی را و زلالیات دادا را

.

شرح یک راز به قلم دادا ( منبع : وبلاگ غزل های دادا بیلوردی ):
.
ایضاح (شرح یک راز):
در روزگاران قدیم به روستای ( بیلوردی = بلویردی = بلوردی ) تبریز ( زادگاه اینجانب دادا بیلوردی ) زلزله می آید و همه ی خانه ها را خراب می نماید. روستا چنان تخریب می شود و با خاک یکسان می گردد که دیگر می ترسند دوباره در همانجا خانه بسازند. آنگاه گروهی از اجداد باقیمانده ی من در دو کیلومتری حادثه ، دوباره روستای بیلوردی را احداث می کنند و گروهی دیگر به شیراز کوچ می کنند و کویی را بنا می نهند و اسم محلشان را « بیلوردی » می گذارند.
اینک « بیلوردی » از بزرگترین و آبادترین کوی های شهر شیراز است. آنجا با لهجه ی خاصّی به زبان ترکی با همدیگر صحبت می کنند.
بیست سال پیش به شیراز رفته بودم . بطور اتّفاقی در ایستگاهی شنیدم یک نفر در بغل تاکسی اش به دنبال مسافر است و پیدر به زبان ترکی صدا می زند: « بیلوِردی، بیلوردی، بیلوردی.... بیر نفر بیلوِردی... ). برایش نزدیک شدم به زبان ترکی گفتم منظورتان از « بیلوردی = bilverdi » همان کویی است که اهالی اش ترکی حرف می زنند؟ گفت : هه یه ( آره )
گفتم: شما صدا می کنید « بیلوردی » اما روی اتوبوس های خط واحدشان نوشته شده « ابیوردی » ! چرا؟!
گفت: بعداً این اسم را شهرداری عوض کرده.
احساسم به جوش آمد. با همان تاکسی رفتم به آن کوی.
کویی است با صفا .
دیدم از زن و بچه گرفته تا پیر و جوان ، همه دارند با لهجه ای خاص و شیرینی به زبان ترکی حرف می زنند. محبتم به جوش آمد.
تازه از حافظیّه آمده بودم و طبعم داغ می کرد. می خواستم از یک راز با خبر باشم اما خودم را گم کرده بودم. نمی دانستم چکار کنم. همه به من مهربانانه نگاه می کردند. نتوانستم تحمل کنم. رفتم پیش یک مرد و ضمن سلام ، با زبان ترکی پرسیم:
« آیا از اولین های اصلی این کوی خبر دارید؟ اجداد شما از کجا به اینجا آمده اند؟ ».
جواب داد: « یک چیزهایی شنیده ام ، مثل کوچ اجدادمان از روستایی بنام بیلوردی در نزدیکی تبریز و ... اما مطمئنم که آقای ... از من خوبتر بلد است.»
گفتم: آقای ... را می توانم ببینم؟
گفت: کارخانه ی .... مال ایشان است. آنجا دورتر از شهر است اما خانه شان همین نزدیکی هاست.
خانه شان را به من نشان داد و رفت.
خانه ، دارای حیاطی بزرگ و سرسبز بود و آن طرفش ساختمان زیبایی ( دو طبقه ) داشت.
درب را آرام آرام زدم ، بعد از چند بار تکرار ، دیدم از پنجره ی طبقه ی بالا دختری صدا می زند:
کیمیدیر؟ ( کیست؟ )
کمی رفتم عقبتر با صدای بلند و لرزان گفتم: باغیشلایین آتاز هاردادیر آتاز ایله ایشیم واردیر ( ببخشید بابایتان کجاست؟ با پدرتان کار دارم )
- نه ایشیز واردیر؟ ( چکار داری؟ )
- مهندسم. ایشلمک اوچون گلمیشم. ( مهندس هستم برای کار آمده ام. )
- کیمسن؟ هاردان گلیبسن؟ ( چه کسی هستی از کجا آمده ای؟ )
- من دادایام اهر یولوندا کی بیلوردی کندیندن گلمیشم ( من دادا هستم از آن روستای بیلوردی که در راه شهر اهر است آمده ام )
- تبریزین بیلوردی سیندن؟ ( از بیلوردی نزدیک تبریز؟ )
- بله اوردان گلمیشم ( آره از آنجا آمده ام )
- آتام کارخانایا گئدیبدیر ساعات ایکی ده گله جکدیر اوندا گلیب گؤررسن.( بابایم به کارخانه رفته ساعت دو می آید آنوقت می آیی می بینی ).

یک ساعت بعد بر گشتم دوباره در را زدم. آقای .... در را باز کرد و مرا با مهربانی تحویل گرفت و با زبان ترکی پرسید؟ « چکار داری؟ » گفتم: حقیقتش من با دخترتان شفاف حرف نزدم که خیال نکند که دیوانه ام. برای تحقیق و کشف رازی آمده ام. می خواهم بدانم که اجداد شما از کجا به این کوی آمده اند؟
جواب داد: پدران ما چنین گفته اند که اجدادمان از روستای بیلوردی که در نزدیکی تبریز بوده آمده اند. تو از آنجا آمده ای؟
- آره من از بیلوردی تبریز آمده ام. شاعرم.
- به به. چه با صفا. پس شاعر هم هستی!! شعر ترکی هم داری؟
- آره دارم.
- من الآن بر می گردم به کارخانه بیا در داخل ماشین باهم حرف زنیم و برویم از کارخانه ام نیز دیدن کنید....
- عجب کارخانه ی بزرگی!!! عجب تشکیلاتی!!! من افتخار میکنم به تلاشتان. ماشاءالله
- می خواهی بمانی شیراز کار کنی؟ ....
- دلم می خواهد، اما تِرم آخرم ، درسم تمام نشده هنوز. در دانشگاه تبریز درس می خوانم...
- ...

اما گیجم.
همینطور حالا هم در حیرتم که چرا اکنون از ( بلوردی = بیلوردی = بلویردی ) در نوشته هایی که سرچ می کنم خبری نیست؟
شاید تعداد کوچی های سمت خراسان بعداً زیاد شده اند و دیگر طایفه ی اصیل « بلوردی ِ تبریز » به چشم نیامده است و تنها سخن از ابیوردی یا بلوردی های غالب خراسان سخن به میان آمده است.
حقیقتی بود که به خاطرم انداختم. حقیقتی که کمی بیشتر شبیه تخیّل و رؤیاست...
در هر حال، عالمی بوده که گفتم و گذشتم. خواستم محبتم را به خاک پای حضرت حافظ اعلام دارم.
فارس و ترک و عرب و .... همه در آغوش این مملکت عزیزمان ( ایران ) برادریم.
روح حضرت حافظ شاد و روانش قرین رحمت حق باد

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید