نمایش پست تنها
  #112  
قدیمی 04-07-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


شعری از نیکولای گومیلیٌف

این شعر را نیکولای گومیلیٌف، شوهر آننا اخماتوا به همسرش هدیه کرده بود. گومیلیف، یکی از شاعران نامدار عصر سیمین ادبیات روسیه است. دلیل این که درزبان های دیگر، از جمله فارسی، شهرت چندانی ندارد، دشواری ترجمه ی شعرهای اوست.

نیکولای گومیلیف مردم قلم و قدم بود. او در جنگ اول جهانی به عنوان افسر در ارتش روس خدمت می کرد. در سال 1922 او را به جرم توطئه علیه انقلاب اکتوبر توقیف و تیرباران کردند
.

پسر نیکلای گومیلیف و آننا اخماتوا، لیو گومیلیف، در دهه ی سی در دوران اختناق استالین، توقیف و بعد تبعید شد. لیو گومیلیف، بعدها یکی از بزرگترین تاریخ نویسان و نظریه پردازان تاریخ در شوروی گردید.

زرافه

امروز نگاهت به ویژه اندوه اندود است
و زانوانت در آغوش دستان به ویژه ظریفت،
گوش کن: در دور دست، در آبگیر چاد
زرافه ی ظریفی قدم می زند.

چه استواری و لطفی که او راست،
جلدش مزین با نقش و نگارهای سحر آمیزی
که فقط ماه را یارای برابری با آنهاست
هنگامی که لغزان و جنبان در آبگیرهای وسیع به راه می افتد.

در دور دست بسان بادبان های رنگی کشتی است
و دویدنش مواج، چون پرواز خوشبخت پرنده یی.
می دانم که زمین معجزه های زیادی را گواه خواهد بود
هنگامی که او در غروب به غار مرمرین پنهان گردد.

من افسانه های شاد سرزمین های پررمز و رازی را می دانم
افسانه ی دختر سیاه و عشق آتشین سردار جوان قبیله،
اما تو مدت درازی ست که مه سنگین را نفس می کشی
و به چیزی جز باران باور نمی خواهی کرد

و چطور به تو حکایت کنم از باغ های استوایی
یا از نخل های لاغر و عطر گیاهانی که نامی هنوز برایشان نیست...
تو می گریی؟ گوش کن... در دوردست، در آبگیر چاد
زرافه ی ظریفی قدم می زند




شعری از لرمانتف

بیرون می شوم به راه، تنها
از ورای مه راه سنگفرشین می درخشد
شب آرامی ست. صحرا به خداوند گوش می دهد
و ستاره با ستاره گفتگو دارد.
و در آسمان ها شکوه معجزه آمیزی حاکم.
زمین در پرتو آبیرنگ خوابیده...
اما چرا اینهمه برای من چنین دردآور و دشوار است؟
آیا در انتظار چیزی هستم؟ پشیمانم از کاری؟
من از زندگی چیزی نمی خواهم
و از گذشته ذره یی متأسف نیستم؛
من به دنبال آزادی و آرامشم!
کاش می شد از یاد ببرم و به خوابی فرو روم
اما نه چنان خواب سردی که در گور...
کاش می شد جاودانه چنان بخوابم
که در سینه ام نیروی زندگی رویا می دید،
تا با هر نفس سینه ام بالا می آمد؛
تا تمام شب، تمام روز، برای گوشهایم نوازشگرانه
صدای شیرینی از عشق ترانه می سرود
تا جاوانه بر فراز سرم، بلوط جاوادنه سبز
می خمید و شر شر می کرد.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید