ای کاش ببینی من و شادان شدنم را
در فصل خزان سبز و بهاران شدنم را
با رفتن تو رفت کنون خواب ز دیده
یادت نرود سر به بیابان شدنم را
آنکس که من از یاد ببردست تویی تو
پس داد نزن سر به گریبان شدنم را
حالا که تو در باغ دلم خانه نداری
از دور ببین صوفیِ دوران شدنم را
ماتم زده در گوشه ی میخانه مرا بین
با جام و می و ساغر و پیمان شدنم را
من معتقدم عشق تو نامی به خدا بود
شد معجزه و دین و مسلمان شدنم را
داسی شدی و ریشه ی عشقم همه کندی
حالا تو بگو شیوه ی درمان شدنم را
من لاشه ی اشعار خودم چال نمودم
شاهد نشوی لحظه ی ویران شدنم را
از آتش عشقت بگریزم بگریزم
شاهد بشوی همچو خلیلان شدنم را
آتش 2/7/95
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|