مش حسن شيفته گاوش است. اولين باري هم كه او را ميبينيم، اين گاو عزيزدردانه را برده صحرا و به دور از چشم نامحرمان در حال قربان صدقه رفتن اوست. مش حسن چنان با عشق و محبت گاوش را ميشويد، خشك ميكند، نوازشش ميكند و با او بازي و شوخي ميكند كه انگار همه زندگياش اين حيوان زبان بسته است. عجيب اينجاست كه واقعا هم همينطور است. گاو مش حسن همه زندگي اوست. مش حسن زنش را تنها ميگذارد و ميرود شب را در طويله پيش گاوش ميخوابد كه خداي نكرده دست بلوريها به او نرسد و آسيبي به او نرسانند. در ميدان روستا حواسش هست كه بچهها چيزي به خورد گاوش ندهند كه او را مريض كنند. از شهر هم كه برميگردد، اول بسمالله از زنش سراغ گاو را ميگيرد و از او ميپرسد آيا به گاو آب داده است يا نه. مش حسن با گاو حرف ميزند و همراهش علف ميخورد. او ديوانه گاوش است.
شايد هيچ كس به اندازه مشتي خانم، زن مش حسن، درك نكند كه از دست دادن گاو براي مش حسن چه مصيبتي است. ناله و شيون و ضجهاي هم كه مشتي خانم از بابت مرگ گاو سر ميدهد از همين رو اصلا دور از انتظار نيست و حتي ذرهاي اغراق در آن وجود ندارد. مرگ گاو واقعا باعث بدبختي و بيچارگي زندگي او و مش حسن است. «خاك عالم به سرم شد. بدبخت شدم، بيچاره شدم. گاو مش حسن مرد...»
با اين اوضاع پس ديگر تعجبي ندارد اگر با از دست رفتن گاو، مش حسن هم از دست برود. مش حسن باور نميكند گاو نازنينش، معشوقش، همه وجودش، او را تنها گذاشته و رفته باشد. ميگويد: «گاو من كه در نرفته مش اسلام، گاو من كه در نميره.» و سر اين حرف هم مصرانه ايستاده است، آنقدر كه حاضر است براي اثباتش ديگر مش حسن نباشد و خودش از اين به بعد نقش گاو باوفاي خودش را بازي كند. شخصيت گاو براي او دوستداشتنيتر از شخصيت مش حسن است. او در معشوقش حل شده است و براي همين است كه نيمه شب، «ما، ما» كنان در شهر ميچرخد و روز بعد اهالي ده فقط ميتوانند وجود مسخ شده او را در خانهاش پيدا كنند. او ديگر مش حسن نيست. گاو مش حسن است و براي همين خبر دروغ سلامتي گاوش را هم كه به او ميدهند ديگر اثري بر او ندارد.
مش حسن روز به روز بيشتر در نقش گاو گم ميشود و سرانجام كار را به جايي ميرساند كه عاقلترين مردم ده، يعني مش اسلام هم در يك لحظه غفلت، براي وادار كردن او به حركت، او را با چوب ميزند و ميگويد: «دِ برو حيوون، دِ برو ديگه...» و اين ديگر پايان داستان مش حسن است. او را باور كردند و او حالا ميتواند با خيال راحت سر به بيابان بگذارد.