غزلي از حضرت حافظ
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکرعشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
...
مقصود اینکه گر چه طبق عقیده ی عرفا عشق امانت الهی است که از روز ازل به آدمی داده اند؛ اما از طریق عشق نیز به کشف سرخلقت نائل نشدم، بلکه تنها حس طلب را در دلم بر انگیخت، آن را به هیجان و سوز و گداز آورد و رفت....