نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 05-20-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مراد حاصل..شهر من کرماشان

مراد حاصل..شهر من کرماشان

اهل کرماشانم
شهر تاریخ و هنر
شهر اسطوره و راز
هر چه از طاق وسانش گفتم
باشد آن یک به هزار
بین راه است دو دیواری خشتی و عظیم
بارو خسرویش میگویند
کاخ خسرو پرویز
شانه بر شانه این طاق وسان می ساید
طول این کاخ هزار است
و عرضش هشتصد
عرض دیوار حدود شش متر
گوید افسانه که اینجایگه پرویز است
کاخ ییلاقی خسرو پرویز
نقل شد سینه به سینه
همه جا نسل به نسل
پدران بر پسران
پسران بر دگران
با همین دور تسلسل که بود راز بقا
تپه ای در بغل دیوار است
سر گذشتی دارد
داستانیست که بس شیرین است
فصل تابستان است
سفرا از همه جا آمده اند
گرد این کاخ عظیم
همه جا خیمه و خرگه به پاست
سفرا منتظرند
تا که پرویز دهد بار و به خدمت برسند
لیک پرویز از این کاخ نیامد بیرون
به کسی بار نداد
همه شب با شکر و شیرین است
تحفه از شهر سپاهان شکر است
دلبر ار من بود و او شیرین است
با دو محبوبه ی شوخ
با دو همزاد پری
مست و مدهوش شراب
با نکیسا و همان باربد و هم بزمان
همه مستند و خراب
ساز شعر است و شراب
پای کوبان همه مست
همه مست از می ناب
روزها میگذرد
هفته ها میگذرد
ماهها هم شاید
کس ندارد خبر از داخل کاخ
همه درها بسته
و کسی را به درون راهی نیست
و کسی زهره ندارد که خبر دار کند

چاره ای باید کرد
هر یک از راه بسی دور و دراز آمده اند
از پی دیدن آن خسرو ناز آمده اند
چاره اندیش بزرگان بنشستند به شور
وقت اندر گذر است
رفت بایدبه وطن
ماهها میگذرد
پس دیوار همی منتظریم
ما چسان جانب شهر و وطن خویش رویم
و چه گوییم جواب
شاه ایران چه شمایل دارد
چه لباسی .چه قد و قامت و صورت دارد
خادمان میگفتند،
گاه گاهی خسرو ،سر ایوان آید
قدمی میزند و باز به داخل برود
عاقبت چاره چنین شد ناچار
همه ی منتظران
همه از خرد و کلان
هر یکی توبره ای خاک به همراه آرند
خاکها را همه کنج دیوار
روی هم انبازند
تا که یک پشته ای از خاک فراهم آید
چاره کار چو از فکر در آمد به عمل
تپه ای ساخته شد
تپه ای خوب و بلند
بود مشرف به تفرجگه ییلاقی شاه
روزها این سفرا
بر سر تپه ی خاکند که شاید روزی
شاه از کاخ به ایوان آید
و ببینند او را
عاقبت روز قشنگی دم عصر
شاه و معشوقه شوخش شیرین
نرم و آهسته به ایوان آیند
ساعتی نرم و سبک همچو خیال
قدمی بر سر ایوان زده و برگشتند
همگی چهره شه را دیدند
همچنین چهره شیرین را هم
پس در آن روز مراد همگان حاصل شد
و از آن روز به بعد
نام آن تپه مراد حاصل شد
و همان تپه ی خاک
در محل باقی ماند
به همان نام کنون مشهور است
تپه و دهکده ای معمور است


__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از فرانک به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید