نمایش پست تنها
  #12  
قدیمی 07-23-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

وصل ياران

شبی تاریک،پروانه ها دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند برای رسیدن به معشوقه شان که شمع بود همت خود را ازمایش کنند،اما لازمه رسیدن، نزدیکی به شمع بود.همگی هم نظر شدند که با لاخره یکی باید برای طلب عشق به او نزدیک شده و به مقصود برسد.

یکی از پروانه ها،داوطلب شد و شروع کرد به پرواز.وقتی به محل استقرار شمع رسید،از دور ان را طواف کرد.بعد از بازگشت،شروع کرد به توصیف شمع که چه بود چه و چه......

در میان پروانه ها،پروانه ای دانا و سخن شناس بود.گفت:این پروانه از شمع اگاهی ندارد.

یکی دیگر از پروانه ها به سراغ شمع رفت و در اطراف نور شمع گردشی کرد و سعی کرد ان را بشناسد.بعد از بازگشت گفت:من در شمع غرق شدم و از وصال معشوق سخن گفت.

باز هم پروانه دانا گفت:این پروانه هم نتوانسته او را بشناسد،او نشانی از ان با خود ندارد.

پروانه دیگری پرواز کنان و پر از شور و نشاط وصل به سمت شمع رفت.انقدر اشتیاق رسیدن به شمع بر او غلبه کرده بود که از حال خود خارج و به شعله مع نزدیک شد و اتش را در اغوش گرفت و خودش را فراموش کرد.در این حال اتش تمام وجود پروانه را در بر گرفت و از سر تا پای او اتش شد.

پروانه دانا که از دور او را می دید که چطور با شمع هم رنگ شده به دیگران گفت:این پروانه کار ازموده شده و هیچکس از خدا اگاهی پیدا نکرده،مگر او.

تا زمانی که از داشته هایتان نگذرید و«خود»را به فراموشی نسپرید،چطور می توانید از خدا اگاهی پیدا کنید.

ان که شد هم بی خبر هم بی اثر از میان جمله او دارد خبر

تا نگردی بی خبر از جسم و جان کی خبر یابی ز جانان یک زمان!!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید