نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 01-08-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض استاد رحیم موذن زاده اردبیلی

استاد رحیم موذن زاده اردبیلی
گَل حراي قارداش اوليرم


گردآوری و جستجوی مطالب و تهیه و آپلود مجدد عکسها از امیر...

چهره اش را كه نگاه مي كني و آن اندام تكيده و نحيف را ،باورت نمي شود كه پيرمرد خالق آن اذان سحر آميز باشد. گرچه ديگر آن صدا را ندارد، اما راز مانايي اذان هنوز با اوست، در چشم هايش. نگاه كنيد، خورشيد دارد غروب مي كند.
اكبر هاشمي
موذن زاده اردبيلي در بيمارستان بستري است.
همين جمله كافي است تا ذهن تو را به هم بريزد. مخصوصا كه آذري زبان باشي و بداني كه او كيست و مي داني.
هنوز موقع اذان مغرب نشده، با ساتيار امامي راهي بيمارستان مدائن مي شويم.
كولر را روشن مي كند و دستي صندلي را مي كشد و تخت مي خوابد، توي ماشين. بي آنكه بداند در دل كنار دستي اش آشوبي است، حق هم دارد كه نگران مرد اردبيلي نباشد. آخر او بچه مازن است.
شاخ سي واخ سي، شاخ سي واخ سي. دسته هاي عزاداري دارند مي آيند. آرام و با طمانينه، زنجير مي زنند و پيرمردها جلو دسته سينه. از طبل و سنج هم خبري نيست. اكبريم گلگوزلرين قرباني اولا م اكبريم.
همه محرم هاي بچه گي ام پر است از آواهاي موذن زاده ها و آن اذان سحرآميز و دوست داشتني كه پس از گذشت چند دهه مثل ربناي شجريان جاودانه شد. براي مازندراني كه كنار دستم به صندلي لم داده تعريف مي كنم كه سال 76 توي كنگره شهريار، با سليم موذن زاده اردبيلي عكس يادگاري گرفتم.
سالهاست كه آن عكس را پدر قاب كرده و هر كسي كه مي آيد نشانش مي دهد و با افتخار مي گويد كه پسرش با سليم موذن زاده اردبيلي كنار هم ايستاده اند، توي يك عكس.

كامپيوتر مي گويد: !!No
مرد مي گويد: كسي به اين نام اينجا بستري نيست. وقتي با تاكيد مي پرسيم مطمئنيد؟! دوباره چك مي كند.
فكر مي كنم اشتباه شده چون صبح هم عده اي آمدند. به آنها هم گفتم قبلا اينجا بوده اما فكر مي كنم برده باشند بيمارستان مصطفي خميني.

از بيمارستان مي زنيم بيرون و هنوز نرفته، كلي پشت سر هاشم اكبرياني غيبت مي كنيم، آخر منبع خبر او بوده. چند قدمي دور نشده برمي گردم. موقع رفتن به بيمارستان وقتي با نگهبان سلا م و عليك كرديم، به نظرم آمد نگهبان لهجه آذري داشت. از او مي پرسم موذن زاده اردبيلي اينجا بستري است؟
با قاطعيت مي گويد: بله، .

گفته بود كه من صداي ملكوتي مي شنوم، ببينيد اين صدا از كجا مي آيد. آنها همه خانه ها را گشته بودند تا اينكه صاحب خانه ما گفته بود شيخ عبدالكريم اردبيلي اينجا آمده و اوست كه اذان گفته است.
طبقه هفتم، اتاق .704 پسر حاجي به داخل اتاق راهنمايي مان مي كند. يك نفر با لباسي سر تا سرسفيد و محاسني سفيد روي تخت خوابيده، آرام و بي صدا، با چشماني بسته شبيه سليم است، اما نيست. مي خواهم چيزي بپرسم، نمي پرسم. بالا ي سرش روي وايت برد كوچك نوشته 84/1/24 رحيم موذن.
اشتباه آمده ايم. يعني خبر اشتباه بوده، اين مرد برادر بزرگتر سليم است نه خودش. سعي مي كنيم ماجرا را جمع و جور كنيم و برگرديم. براي آنكه جعفر، پسر بزرگ حاج رحيم ناراحت نشود مي پرسيم حاج آقا هم مثل اخويشان مداحي مي كردند؟
مي گويد: مردم بيشتر سليم را به مداحي مي شناسند، اما پدرم را به آن اذان معروف.
با تعجب مي پرسيم و تاكيد مي كنيم اذان معروف را ايشان گفته اند؟ اين بار او باتعجب مي گويد: بله.
حتي وقتي برگشتيم روزنامه و گفتيم كه به عيادت چه كسي رفته بوديم، اميد پارسانژاد مات و مبهوت گفت: ولي اون اول انقلا ب مرد. !!!!!!!


رحيم، نعيم، سليم، محمود و داوود پنج پسر عالم بزرگ شيخ كريم بودند؛ پسراني كه به غير از محمود كه پيشه نظامي گري را انتخاب كرد همگي مداح اهل بيت شدند و حالا چند دهه است كه صداهاي آنها بخشي از هويت آذري زبان ها را تشكيل مي دهد؛ هويت مذهبي آنها را.

سال 1329 بود كه حاج شيخ كريم به رحمت خدا رفت. رحيم 25 سال بيشتر نداشت و در مسجد امام اذان مي گفت. جعفر، فرزند ارشد حاج رحيم مي گويد: آن موقع مسجدها بلندگو نداشتند و پدرم بدون بلندگو مي رفتند و اذان مي گفتند، صداي رسايي داشت. پدر كه مرد، از رحيم خواسته شد به مسجد ارك رفته و جاي پدر را پر كند. اي كاش حاج رحيم مي توانست خودش داستان اذان معروفش را باز هم براي ما تعريف كند، مثل گذشته.
صبح و ظهر و عصر و شب در مسجد و اماكن مذهبي هر روز اذان مي خوانديم، تا اينكه يك شب كه پدرم در خيابان ايران اردبيل ساكن شد. او عادت داشت هر كجا كه ميهماني هم برود صبح پشت بام رفته و اذان بگويد، صبح آن روزي كه پدرم اذان گفت: امام جمعه اردبيل گفته بود كه من يك صداي ملكوتي مي شنوم، ببينيد اين صدا از كجا مي آيد. آنها همه خانه ها را گشته بودند تا اينكه صاحب خانه ما گفته بود شيخ عبدالكريم اردبيلي اينجا آمده و اوست كه اذان گفته است. ما را خواستند و آوردند در مسجد و در داخل مسجد به ما دو تا اتاق دادند. مرحوم پدرم سال 1322 براي نخستين بار اذان را در راديو گفت و همين طور تا 1326 كه برنامه سحري را به صورت زنده اجرا مي كرد. در سال 1329سكته كرد و من قبول كردم جاي او اذان بگويم تا الا ن كه با اين سن و سال هنوز مشغولم.

جعفر تاكيد مي كند: موقع ظهر كه مي خواستند از راديو اذان پخش كنند، پدر توي مسجد ارك اذان مي گفت و از راديو پخش مي شد.


از همان زمان بود كه فاميل پدرم هم تغيير كرد. فاميل پدرم موذن است اما وقتي شيخ كريم مي ميرد و پدرم به جايش اذان مي گويد، مجريان راديو ايران، زاده اردبيلي را به فاميل پدرم اضافه مي كنند تا به خوانندگان بگويند او پسر شيخ كريم است.
تكان مي خورد، انگار مي خواهد چيزي بگويد. سرش را جلو مي برد، جلو دهان پدر و بعد ليوان آب پرتقال را به لب هاي خشكيده پيرمرد نزديك مي كند.
يك روز پدرم از من پرسيد: مي داني چرا مردم اين اذان مرا دوست دارند؟ چون وقتي اذان را مي گفتم روزه بودم.
حاج رحيم مي خواهد چيزي بگويد. نزديك مي رويم براي شنيدن صدايش.

بايد گوشت را تا نزديك لب هايش ببري. آرام و بريده بريده: هر روز تلفن مي زنند و مي گويند كه اين اذان خيلي زيبا گفته شده است، مي دانيد چرا؟ من جوابتان را مي دهم براي اينكه باطن (اشاره به قلب) خوشگل است، براي اينكه اين اذان را با دهن روزه پر كردم تا قربه الي الله باشد. اين يك كار مادي نبود، بلكه معنوي بود. حاج رحيم به سختي ادامه مي دهد. واعظ تهراني در جايي گفته بود اذان همه قبول باشد، اذان است، اما اين اذان موذن زاده آدم را وادار مي كند كه به مسجد بيايد.

حاجي گمان مي كند مي گويم برايم اذان بگو. به آرامي اذان را در گوشم نجوا مي كند. به همان زيبايي اما بي صدا، شايد اين اولين و آخرين باري باشد كه اذان حاج رحيم را از زبان خودش مي شنويم
جعفر مي گويد: اذان گفتن در خانواده ما موروثي است. 150 سال است كه خانواده ما اذان مي گويند. حتي زماني كه در اردبيل آن موقع ها شناسنامه مي دادند به تناسب شغل و حرفه نام خانوادگي انتخاب مي كردند. به پدربزرگم هم گفته بودند تو چيكاره اي؟ گفته بود موذن. گفته بودند نام خانوادگي شما موذن است.
حاج رحيم آب گلويش را فرو مي دهد: پارسال در عرفات هم خواندم، با لباس احرام. دوست دارم امثال من زياد باشند. از دبي هم دعوت كردند، گفتم حال ندارم. آقاي ... مجري تلويزيون گفت ضرر كردي، قرار بود يك ماشين بدهند به شما. مي خندد، آرام و به پنجره اتاق خيره مي شود؛ به نوري كه به داخل اتاق تابيده.
پدرم بابت اذاني كه خوانده يك ريال از كسي پول نگرفته. همه عمرش را قرآن خوانده و مطالعه كرده است. الا ن در آمريكا، آلمان و اكثر كشورهاي اسلا مي اذان پدرم را پخش مي كنند. انگار حاج رحيم باز هم مي خواهد چيزي بگويد. دوباره نزديك مي شويم، اما آنقدر صدايش آرام و كلمات بريده است كه متوجه نمي شويم.
جعفر سعي مي كند كلمات را به هم بچسباند: شجريان گفته رحيم در 5 دقيقه دستگاه بيات را گفته است.
پدرم و سليم عمويم، دستگاه موسيقي را كاملا مي دانند. بيات ترك و ماهور را بلدند و سه گاه را. پدر در مكتب حاج ابراهيم طلبگي مي كردند و قرآن ميخواندند.
جعفر از دوران نوجواني اش مي گويد: پدر خروس ها را نشان مي داده و مي گفته: خروس خانه ما صدايش با خروس خانه همسايه فرق مي كند، خوب گوش كن.
هنوز از مسوولا ن سياسي يا فرهنگي كشور كسي به عيادت حاج رحيم نيامده است.
حاج آقا كروبي مي خواست بيايد كه گفتم نه.
به خاطر انتخابات؟
نه، پدر در كما بود، گفتيم نيايند.
مي گويد: يكي از مسوولا ن هم قول داده بود پدر و مادرم را بفرستد كربلا ، اما نفرستادند. اولين و آخرين باري كه حاج رحيم به كربلا رفت دهه 50 بود.
جلو مي روم نزديك حاج رحيم، توي گوشش مي گويم: دوست داري دوباره بروي كربلا ؟ مگر كسي هست كه بگويد دوست ندارم.
حاجي اذان خودش را خيلي دوست دارد، مخصوصا عليا ولي الله و حي علي خيرالعمل را. اين دو جمله سخت ترين و زيباترين بخش اذان من است. يك روز تصميم گرفتم تا يك اذان يادگاري را بگويم. در استوديوي 6 صدا و سيما هر گوشه اي انداختم نشد تا اينكه آن را در روح الا رواح آواز بيات ترك به اين شكل كه بيش از 50 سال پخش مي شود گفتم.الان 50 سال است كه كسي نتوانسته روي اين اذان من اذان بگويد حتي برادرم سليم كه آن صداي گيرا و زيبا را دارد. 20 سال پيش مي خواستم يك اذان ديگر به مدت 15 دقيقه كه در وسط آن دعا است را پر كنم اما نگذاشتند و گفتند كه اذان شش دقيقه بيشتر نمي شود.
پرستار وارد اتاق مي شود.

حاج آقا امروز حالت خوب است. اين دو روز همه اش خواب بودي.
جعفر ما را به پرستار معرفي مي كند: از همشهري آمده اند. حاج رحيم به سختي به پرستار مي گويد: همشهري پرفروش ترين روزنامه است.
از جعفر مي پرسم با توجه به اشراف پدر به موسيقي، نظرشان در مورد كارهاي (ودود) پسرعمويتان كه پاپ مي خواند، چيست؟
اولش مخالف بود، بعد كه قانع شدند اين نوع خواندن هنري است و مورد قبول نظام است، پذيرفتند. حاجي از ميان شعرا شعرهاي مرحوم حسين منزوي و استاد شهريار را دوست دارد، به خصوص حيدرباباي سلا م شهريار را.

حيدربابا دنيا يالا ن دنيادي نوح دان سليمانان قال ن دنيادي..

نوارهاي سليم را هم گوش مي كنند؟
پدر عاشق سليم است و سليم مرده و كشته پدر است. هميشه نوارهايش راگوش مي كند. پرستار مي خواهد سرم ديگري را وصل كند. با حاج رحيم موذن زاده اردبيلي دست مي دهم و به زبان آذري مي گويم كه فكر مي كني هنوز هم مي تواني دوباره آن اذان را بگويي؟ حاجي گمان مي كند مي گويم برايم اذان بگو. به آرامي اذان را در گوشم نجوا مي كند. به همان زيبايي اما بي صدا، شايد اين اولين و آخرين باري باشد كه اذان حاج رحيم را از زبان خودش مي شنويم.
پيرمرد ديگر چيزي نمي گويد و به در خيره مي شود. اگر بمانيد شايد سليم را هم ببينيد، وقتي شنيده حال پدرم خوب نيست از تبريز خودش را رسانده تهران.
اتاق 704 را ترك مي كنيم. آسانسور مي آيد و ما را با خودش مي برد. انگار صداي عزاداري مي آيد و صداي اذان؛ مثل ظهر عاشورا. همه جا را غبار گرفته، زن ها كنار ديوار توي پياده رو نشسته اند. صورت هايشان را با چادر سياه پوشانده اند و مي گريند و مردها درميانه ميدان بر سر و سينه مي زنند.
گلشن علي اولدي خزان گل حراي گارداش اوليرم...
آسانسور مي ايستد. در باز مي شود. مي رويم بيرون. توي خيابان گم مي شويم. موقع اذان مغرب است.
سبحان الله و الحمد الله ...

***********
برجمال محمد مصطفی و فاطمه زهرا و علی مرتضی و حسن مجتبی و حسین سید الشهدا صلوات....یه صلوات و فاتحه هم نثار زنده یاد و زنده نوا استاد رحیم موذن زاده اردبیلی کنید اگر دوست دارینارادتمند... امیر عباس.... بچه تهرانپارس!!
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید