نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 01-08-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض استاد رحیم موذن زاده اردبیلی

رقص آسمان در حنجره موذن



همشهری - محمدرضا يزدان پرست - نوجوان سيزده، چهارده ساله اي بودم كه عشق موسيقي داشتم و ويلن؛ شايد به زعم خيلي ها سخت ترين ساز، اما عشق كه باشد همه چيز آسان است و تازه: بي رنج كي توان كه رسيدن به قله ها؟
كلا س، روز سه شنبه ها بعدازظهر برگزار مي شد و ساعتي هم كه معمولا نوبت من بود، حدود غروب. خيلي وقت ها حواسم به تمرين بود و تا نوبتم مي شد، با انگشت و بي صدا، درسم را تمرين مي كردم كه انگار... انگار خورشيد نارنجي بار سفر بسته غروب، همه غمش را به ساز استاد مي داد و نت ها كنار هم چيده كه نه، معجزه مي شدند و اشهد ان محمدارسول الله... با همان آواي آسماني معروف كه بعدها كه پيشرفت كردم، فهميدم بيات ترك بود. يك گوشه از دستگاه شور كه انگارغروب را از هنوز تا هميشه روي دوشش داشت؛ استاد، اذان موذن زاده اردبيلي را مي نواخت. اندوه موذن زاده اردبيلي اذان نمي گفت گويي جادو مي كرد.
رقص ملودي ها در حنجره اش مناره هاي همه عبادتگاه ها را به وجد و جنب مي آورد. مي پرسيدم... تا مي آمد اولين هجاي نخستين كلمه سوال از دهانم خارج شود، ساز فرياد مي زد اشهدان عليا ولي الله... و همان ترقص تحرير. همه جواب ها ريخته مي شد جلوي من و انگار همه بغض ها درگلويم.
حالا كه بزرگتر شده ام و بنا به هزار دليل از ساز فاصله گرفته ام، فكر مي كنم كه تنها آرزويم اين بود كه بتوانم اين اذان را شيرين و خوش پنجه بنوازم، ولي...
رمضان كه مي شود بايد همه كانال هاي راديو و تلويزيون را دم افطار براي مادرم بگردم تا اين اذان را پيدا كنم. خيلي راحت مي گويد: افطار بهم نمي چسبه، يه جا رو بگير، اون اذانو بگه. براي او مي گردم تا روزه اش با حسي زيباتر باز شود، ولي براي خودم... خدا خدا مي كنم پيدا نكنم كه تمام خاطره ها مي آيند و انگار همه نت هايش يكي يكي، گلوله گلوله غصه مي شوند.
مگر اندوه اينقدر هم زيبا مي شود؟ ذره اي تامل كني، بله. شادي كه به خودي خود زيباست، قدر مسلم آنچه ظاهري زيبا ندارد، ولي ذاتي پر از زيبايي دارد، اصالت شادي اش بيشتر است. عمري است از همين تناقض ها، دنبال تازه ها و زيبايي ها مي گردم مثل حال اين آخري ها.
شنيده ايد كه مي گويند فلا ن كلمه نشسته در فلا ن شعر؟ صداي او هم نشسته است در غروب، نشسته است در اذان و اذان نشسته در بيات ترك. اي كاش خودش در غروب ننشيند
.



__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید