زندگینامه
شرفالدین خراسانی در دانشنامه بزرگ اسلامی زندگی ابن عربی را چنین شرح میدهد:" در این زمان فرمانروای
مرسیه ابوعبدالله محمد بن سعد بن مَردَنیش بوده است که از ۵۴۲ق/۱۱۴۷م تا ۵۶۷ق/۱۱۷۲م بر مرسیه، بلنسیه و
شاطبه حکومت داشته است، ابن عربی نیز خود به تولد خویش در زمان محمد بن مردنیش اشاره میکند (الفتوحات، ۴/۲۰۷
، محاضرة الابرار، ۱/۸۷).
ابن عربی از دودمان عربی کهنی بوده و سلسله نسب وی به حاتم طایی میرسیده است، چنانکه خود «الطائی الحاتمی» را به دنبال نام
خویش میآورد (الفتوحات، ۴/۵۵۳). پدرش از مردان برجسته و سرشناس مرسیه به شمار میآمده و احتمالاً یکی از نزدیکان ابن مردنیش بوده
است. فیلسوف مشهور ابن رشد (د ۵۹۵ق/۱۱۹۸م) از دوستان نزدیک پدر ابن عربی بوده است و بنابر گزارش خود ابن عربی، ابن رشد از پدر او
درخواست دیدار با ابن عربی را کرده بوده است.
بخشی از زندگی ابن عربی در اندلس، همزمان با فرمانروایی ۳ تن از «موحدون» بوده است: ابویعقوب یوسف (حک ۵۵۸ -۵۸۰ق/۱۱۶۳- ۱۱۸۴
م)، ابویوسف یعقوب المنصور (حک ۵۸۰ - ۵۹۵ق/۱۱۸۴- ۱۱۹۹م) و محمدالناصر (حک ۵۹۵ -۶۱۰ق/۱۱۹۸-۱۲۱۳م). با وجود شکوفایی فرهنگی
در آن دوران، اوضاع سیاسی اندلس آمیخته با بحرانها و درگیریهای مداوم میان مسلمانان و فرمانروایان مسیحی شمال اسپانیا بود و در پی این
بحرانهای سیاسی، بخشهای مهمی از سرزمین اندلس به دست مسیحیان افتاد. در زمان محمد الناصر نبرد مشهور عقاب در ۶۰۹ق/۱۲۱۲م
میان مسلمانان و سپاهیان مسیحی به فرماندهی آلفونس هشتم پادشاه کاستیل، درگرفت که به شکست سخت مسلمانان انجامید و هزاران
از مسلمانان در آن کشته شدند (مراکشی، ۳۲۱-۳۲۳). در پی این شکست، زوال فرمانروایی موحدون در اسپانیا آغاز شد. از آن پس سرزمین
اندلس اسلامی اندکاندک به چنگ فاتحان مسیحی میافتاد. نزدیک به نیمة سدة ۱۳م، آنچه اروپاییان آن را «تسخیر دوبارة۲» اسپانیا مینامند،
عملاً انجام گرفته بود. شهر قرطبه در ۶۳۴ق/۱۲۳۶م و اشبیلیه در ۶۴۶ق/۱۲۴۸م برای همیشه از دست مسلمانان بیروت رفت.
خانوادة ابن عربی تا ۵۶۸ق/۱۱۷۲م در مرسیه به سر میبرد. در این میان حکومت ابن مردنیش به وسیلة موحدون برانداخته شد. خانوادة ابن
عربی در همان سال از مرسیه به اشبیلیه منتقل شد. پدر ابن عربی از الطاف فرمانروای جدید اندلس، ابویعقوب یوسف برخوردار گردید. وی از
نزدیکان والی اشبیلیه بوده و گویا به یک منصب دولتی نیز گمارده شده بود. در اشبیلیه، ابن عربی نزد استادان نامدار به آموختن قرائات
هفتگانه، ادبیات، حدیث و دیگر دانشهای زمان خود پرداخت و تنی چند از استادان به وی اجازة تدریس آثار خود را دادند.
ابن عربی در اجازهای که در ۶۳۲ق/۱۲۳۴م به الملک المظفر، ملقب به الملک الاشرف (۵۷۶ - ۶۳۵ق/۱۱۸۰-۱۲۲۷م) به خط خود نوشته است،
نام تنی چند از استادان خود در قرائت قرآن، فقه، حدیث و نیز عنوانهای ۲۹۰ نوشتة خود را آورده است. از مردان نامداری که ابن عربی از ایشان
اجازة عامه گرفته بود، یکی محدث و تاریخ نگار مشهور ابن عساکر (د ۵۷۱ق/۱۱۷۶م) صاحب تاریخ دمشق است و دیگری ابن بشکوال (د ۵۷۸
ق/۱۱۸۲م). وی همچنین از ابوالقاسم ذاکر بن کامل بن غالب خفّاف و ابوحفص عمر بن عبدالمجید قرشی میّانشی و نویسندة نامدار ابوالفرج
عبدالرحمان ابن جوزی (د ۵۹۷ق/۱۲۰۰م) اجازة عامه گرفته بود. ابوالفرج ابن جوزی اجازة روایت همة نوشتههایش، به ویژه کتاب صفوة الصفوة
یا صفة الصفوة و مثیر العرام الساکن الی اشرف الاماکن را به وی داده بود؛ ابن عربی از چند تن دیگر نام میبرد که نزد ایشان درس خوانده
بوده است، مانند ابوبکر محمد بن عُبَید سَکسَکی، فقیه و محدث، عبدالودود بن سمحون (یا سمجون)، ابوزید سهیلی و عمران بن موسی بن
عمران میرتُلی (نک: ابن عربی، «صورة اجازة»، ۱۱۲-۱۲۱؛ نیبرگ، .(۲۱-۲۷ شایان ذکر است که با توجه به استادان ابن عربی و دانشهایی که
آموخته بود، دیگر جای شگفتی نیست که وی از آغاز جوانیش سرشناس شده باشد. گفته میشود که وی چندی منشی فرمانروایان اشبیلیه
بوده است.دربارة گستردگی دامنة معلومات وی گفته شده است که «وی در هر فنی از اهل آن فن آگاهتر است» (ابن عماد، ۵/۱۹۰) و انبوه
نوشتههای وی بر این حقیقت گواه است.
دربارة نخستین انگیزههایی که ابن عربی را به سوی عرفان و تصوف کشانده بوده است، آگاهی چندانی در دست نیست، اما میدانیم که در
اندلسِ دوران نوجوانی و جوانی وی گرایشهای عرفانی و نیز محافل شیوخ تصوف و مریدان ایشان اندک نبوده است. یکی از بزرگترین و
نامدارترین شیوخ عرفان و تصوف، همزمان با جوانی ابن عربی، شعیب ابن حسین اندلسی مشهور به ابومدین (د ۵۹۴ق/۱۱۹۸م) بوده است که
ابن عربی در نوشتههایش چندین بار از وی نام میبرد و او را «شیخنا و عمادنا» و «شیخ الشیوخ» و «ابوالنجا» مینامد (الفتوحات، ۲/۲۶۱،
«التدبیرات الالهیة»، ۱۲۶). ابن عربی ابومدین را «از بزرگان عارفان» مینامد و میگوید که از روی بصیرت به او اعتقاد داشته است (الفتوحات، ۴
/۴۹۸؛ دربارة ابومدین، نک: غبرینی، ۲۲-۳۲؛ ابن قنفذ، ۹۰-۱۰۶). اما با وجود ارادت فراوانی که ابن عربی به ابومدین میورزیده است، به نظر
نمیرسد که شخصاً با وی روبهرو شده باشد، چنانکه خود نیز به این نکته اشاره میکند (روح القدس، ۱۱۳-۱۱۴).
ابن عربی، بنا بر گفتة خودش در ۵۸۰ق/۱۱۷۴م به «طریقت عرفان» داخل شده بود (الفتوحات، ۲/۴۲۵) و نخستین کسی که با وی در «طریق
الله» روبهرو شده بود، ابوجعفر احمد عرینی است که در آغاز آشنایی ابن عربی با «طریقت عرفان» به اشبیلیه آمده و ابن عربی نخستین
کسی بوده که به دیدار او شتافته بوده است. ابن عربی زندگانی خود را پیش از داخل شدن به طریقت، «زمان جاهلیت» خود مینامد.
ابن عربی با زنی به نام مریم بنت محمد بن عبدون ازدواج کرده بود که از او چیزی نمیدانیم، اما بنا بر گواهی ابن عربی، او اهل باطن و از
سالکان طریقت و هم مشرب شوی خود بوده است و ابن عربی از وی یک رؤیای عارفانه نقل میکند.
شواهدی در دست است نشانگر آنکه ابن عربی از همان آغاز جوانی دارای دلی تپنده در آرزوی آنچه فراسوی جهان محسوس و مادی است و
روحی تشنة حقایق غیبی و عواطفی پر هیجان و اندیشهای عرفان جو بوده است، چنانکه در این رهگذر جوانههای بینش عرفانی در درونش
سر برمیزده و حالات و مکاشفاتی برایش دست میداده که انگیزة شگفتی دیگران و تحسین آنان میشده است.
خود ابن عربی، در مرحلة دیگری از زندگانیش، صحنة دیدار خود را با فیلسوف ارسطو گرای بزرگ، ابن رشد تصویر میکند که بر آنچه گفته شد،
گواه است. وی میگوید: «روزی در قرطبه به خانة قاضی آن شهر ابوالولید ابن رشد رفتم. وی خواهان دیدار من بود، چون چیزهایی از آنچه
خداوند در خلوت بر من آشکار کرده بود، به گوشش رسیده بود و دچار شگفتی شده بود. بدین سان پدرم که از دوستان وی بود، به بهانة حاجتی
مرا نزد وی فرستاد. من در آن هنگام نوجوانی بودم موی بر چهره نروییده و شارب برنیاورده. چون بر وی درآمدم، برای نشان دادن مهر و احترام
به من، از جایش برخاست و مرا در آغوش گرفت. سپس به من گفت: آری! گفتم: آری. پس شادی او از اینکه من نیتش را فهمیده بودم، افزون
شد. آنگاه من از آنچه انگیزة شادی او شده بود، آگاهی یافتم و گفتم: نه. در این هنگام ابن رشد خود را کنار کشید و رنگ چهرهاش دیگر شد،
[گویی] دربارة اندیشیدة خود دچار شک شده بود. سپس گفت: شما امر را در کشف و فیض الهی چگونه یافتید؟ آیا همان است که [عقل و]
اندیشة نظری به ما داده است؟ به او گفتم: آری - نه! میان آری و نه روحها به بیرون از موادشان پرواز میکنند و گردنها از بدنهایشان جدا
میشوند! ابن رشد رنگش پرید، لرزه بر اندامش افتاد و نشست و میگفت: لاحول و لاقوة الا بالله»، زیرا آنچه را من بدان اشاره کرده بودم،
دریافته بود... و پس از آن روز ابن رشد از پدرم خواست که من بار دیگر با او گرد آیم، تا آنچه در اندیشه دارد، بر من عرضه کند [و بداند] که آیا
[اندیشههای او] موافق [با برداشت من] است یا مخالف آن، زیرا وی از صاحبان اندیشه و نظر عقلی بود. سپس وی خدا را سپاس گزارد از
اینکه در زمانی زندگی میکند که در آن کسی را دیده است که نادان به خلوت خود داخل میشود و اینگونه بیرون میآید، بیدرسی و بحثی و
مطالعهای و خواندنی. وی سپس گفت: این حالتی است که ما [وجودِ] آن را اثبات کرده بودیم، اما کسی را که دارای آن شده باشد، ندیده بودیم.
سپاس خدای را که من در زمانی هستم که در آن یکی از دارندگان این حالت یافت میشود که قفلها را میگشاید. سپاس خدایی را که ویژگی
دیدار با او را نصیب من کرد». سپس ابن عربی میافزاید که میخواسته است بار دیگر با ابن رشد دیدار کند، اما این دیدار دست نداده تا در ۵۹۵
ق که در همان شهر قرطبه بر سر تابوت ابن رشد حاضر شده است.
ابن عربی سالها پس از این دیدار و هنگامی که بخشی از فتوحات مکیة را مینوشته است، بار دیگر ابن رشد را به یاد
میآورد. وی پس از انتقاد شدید از «سخنگویان در حکمت» که به درگاه پادشاهان و والیان نادان پناه میبرند و حتی
اینان آنان را تحقیر میکنند، از حکیمانی که به شناخت خدا از راه «فیض الهی اختصاصی» و خارج از آموختن درس
معمولی، معتقدند و عقل را از لحاظ فکر و نظر در این راه ناتوان میبینند، به نیکی یاد میکند و مینویسد: «من از
یکی از بزرگان ایشان که شنیده بود آنچه را خداوند از شناخت خود، بینظر و خواندن، بلکه از راه خلوتی که با خدا
داشتهام، بر من گشوده بود، در حالی که من اهل طلب [آموزش نظری] نبودهام، شنیدم که میگفت: سپاس خدای
را که در زمانی هستم که در آن کسی را دیدم که خداوند رحمتش را نصیب وی کرده و از نزد خود به وی دانش
آموخته است» (الفتوحات، ۱/۳۲۵).
ابن عربی در مراحل سلوک و آموزش و اجتهاد عرفانی خود از شیوخ نامدار عصر خود بهره گرفته و زمانی را در خدمت
آنان گذرانده است. وی احوال و مقامات این شیوخ را در جاهای پراکنده از فتوحات وصف میکند و نیز در دو نوشتة
خود رسالة روح القدس فی محاسبة النفس و الدرة الفاخرة اوصاف ایشان و روابط خود را با آنان تصویر میکند. در
رسالة روح القدس از ۵۴ تن از شیوخی که با ایشان دیدار کرده است، نام میبرد.
__________________
There's a fire starting in my heart Reaching a fever pitch and It's bringing me out the dark Finally I can see you crystal clear
ویرایش توسط آريانا : 01-11-2010 در ساعت 08:57 PM
|