نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 02-22-2012
مهبا آواتار ها
مهبا مهبا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370

1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان دختر چوپان-(مالدان ئاوا)

داستان دختر چوپان (مالدان ئاوا)

در زمان های قدیم دختر چوپانی بود که هر روز صبح گاوها و گوسفندهای روستا های اطراف را به چرا می برد و عصر که میشد آنها را به صاحبانشان تحویل میداد زمانی

که به در منزل صاحبان دام ها می رفت با صدای بلند میگفت ( مالدان ئاوا ) و صاحب خانه ضمن تحویل گاو یا گوسفند خو مقداری خوراکی به دختر چوپان میداد و این

غذای دختر چوپان بود که پس از بازگشت به خانه با لذت آن را میخورد چون حاصل کارش بود و برایش زحمت کشیده بود

یک روز پادشاهی از چراگاه دختر میگذشت و دختر را دید دختر چوپان بسیار زیبا بود و پادشاه از اون خوشش اومده بود و اون رو با خودش به قصر برد و به همسری قبول

کرد همیشه زمانی که وقت خوردن غذا می رسید دختر با بی میلی غذایش رو میخورد و بیشتر با آن بازی میکرد پادشاه ناراحت شد و از دختر خواست که غذابخورد وگرنه

مریض میشه دختر به پادشاه گفت از شما درخواست دارم اجازه بدهید من در تنهایی و دراتاقم غذا بخورم پادشاه هم قبول کرد و از فردای اون روز هر روز کلفت برای اون

سینی غذا را به اتاقش می برد پادشاه از کلفت پرسید که آیا خانوم غذا می خورد دختر گفت که اجازه نمی دهند من آنجا بمانم من سینی را در طاقچه میگذارم و میایم و

بعدا میرم سینی را می آورم که می بینم همه غذا را خورده اند پادشاه شک میکند و فردا پشت در قایم می شود و دختر را زیر نظر میگیرد و می بیند که وقتی کلفت

سینی غذا را گذاشت رو طاقچه و از اتاق بیرون آمد دختر بلند می شود و دستش را تکان می دهد و میگوید : ( مالدان ئاوا ) و بعد می شیند و غذایش را می خورد

پادشا ه تعجب میکند و وارد اتاق می شود و از دختر در این باره توضیح می خواهد دختر هم می گوید که او سالیان سال چوپان بود و هر روز عصر با گفتن

این جمله ( مالدان ئاوا ) مردم به او غذا میدادن و حالا اگر این کار رو انجام نده غذا خوردن برایش لذت نداره

نتیجه : دو تا نتیجه می شه گرفت یکی اینکه کسی که یک اخلاق و رفتاری داره که همیشه انجامش داده رو نمی تونه فراموش کنه حتی اگه تحرک اجتماعی داشته

باشه و به یک طبقه بالاتر بره و در واقع دچار سر در گمی در نقش میشه و براش مشکلاتی پیش میاد

و دوم هم اینکه خیلی سخته که ما فکر میکنیم دیگران مثل دوست یا همسر آینده رو عوض کنیم و رفتارش رو براساس رفتار خودمان تغییر بدیم

منبع : من همیشه این داستان رو از مادرم شنیدم
__________________

چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم


پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از مهبا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید