02-03-2011
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در دانشگاه تهران شخصی تدریس می کرد که او را از طرف دربار و حکومت بیهوده بزرگ کرده بودند و الکی به او لقب پرفسور هم میبستند . این پرفسور قلابی که حتی درس مبنای 2 ریاضی را نمیتوانست به خوبی تدریس کند برادری داشت که بخش فارسی رادیو مسکو را اداره میکرد و از همین رادیو پیوسته به محمد رضاشاه فحش میداد .
شاه از طریق آمریکا و سیا با شوروی مذاکره کرد و بلاخره او را به ایران برگرداند . این آقا استاد دانشگاه و برادرش رییس دانشگاه شد . آقای رییس دانشگاه وهمسرش با شورت در زمین تنیس د انشگاه تنیس بازی میکردند و بچه مسلمانها و دانشجویان مذهبی که نمیتوانستند چنین وضعی را تحمل کنند با پاره آجر و سنگ به دفتر این آقا حمله می کردند و اعتراض خود را با خرد کردن دفتر او نشان میدادند .
در چنین مواقعی ماموران ساواک دانشجویان را دنبال میکردند و آنها به خاطر رهای از بند ساواک به دفتر من پناه می آوردند و پنهان میشدند .
این رخدادها را به شاه و سایر مقامات گزارش دادند و سرانجام انها تصمیم گرفتند به منظور مقابله با دانشجویان مذهبی پیش از هر چیز به حساب من رسیدگی کنند و درسی به من بدهند که دیگر دانشجویان مذهبی را در دفتر خودم پنهان نکنم .
بلاخره بلایی به سرم در آوردند که موجب شد دوچشمم از کاسه در بیاید و آسیب کلی ببیند به طوری که قادر به رانندگی نیز نبودم . بعد از 27 – 28 سال که چنین وضعی را تحمل کردم توانستم یکی از چشم هایم را با لیزر و دیگری را با اشعه سبز پیوند دهم .
ویرایش توسط bigbang : 02-03-2011 در ساعت 08:25 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|