نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 01-07-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Wink محمد علی بهمنی ( معاصر )

محمدعلی بهمنی: در فروردين سال ١٣٢١ در شهر دزفول به دنيا آمد. شعر بهمنی نيز البته شايد با خود او متولد شده باشد، گرچه بسياری بر اين عقيدهاند که او غزلهايش را وامدار سبک و سياق نيماست. نخستين شعر از او در سال ١٣٣٠، يعنی زمانی که او تنها ٩ سال داشت، به چاپ رسيد.





محمدعلی بهمنی



برای محمدعلی بهمنی شعر چون موجودی جاندار است که شکل و قالب، لباسهای آن را تشکيل و به آن شخصيت میدهند. با اين همه، محمدعلی بهمنی شيفتهی غزل است و غزل گفتن و غزل خواندن و غزل سرودن. میگويد: «غزل، نه تنها در شعر امروز، بیترديد در شعر تمام فرداها جايگاه ويژهای خواهد داشت. غزل هستی ايرانی است و خواهد بود. آنچه که مهم است، اين است که اين امانت حساس را به نسلهای آينده تحويل دهيم.»

گرچه به رغم تمام اين علاقه به غزل گفتن، بهمنی غزل را هرگز قالب نمیبندد. «چون قالب يعنی محدوديت و هنر را نمیتوان محدود کرد و به خاطر اين حرفم بارها زير تهمتها رفتهام.» در ديدگاه محمدعلی بهمنی، غزل يک شکل است که میتواند با روزگار خود و با شرايط جديد تغيير کند.
محمدعلی بهمنی در سال ١٣٧٨ موفق به دريافت تنديس خورشيد مهر به عنوان برترين غزلسرای ايران گرديد.
برخی از مجموعه اشعار وی عبارتند از: باغ لال (١٣٥٠)، در بیوزنی (١٣٥١)، عاميانهها (١٣٥٥)، گيسو، کلاه، کفتر (١٣٥٦)، گاهی دلم برای خودم تنگ میشود (١٣٦٩)، غزل (١٣٧٧)، عشق است (١٣٧٨)، شاعر شنيدنی است (١٣٧٧)، نيستان (١٣٧٩)، اين خانه واژه های نسوزی دارد (١٣٨٢)، کاسه آب ديوژن، امانم بده (١٣٨٠).


بارانی
با همهی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پريشانی ام

طاقت فرسودگی ام هيچ نيست
در پی ويران شدنی آنی ام

دلخوش گرمای کسی نيستم
آمدهام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دريا شدم
تا که بگيری و بميرانی ام

خوبترين حادثه می دانمت
خوبترين حادثه میدانی ام؟

حرف بزن! ابر مرا باز کن
دير زمانی است که بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنه ی يک صحبت طولانی ام

ها به کجا می کشی ام خوب من
ها نکشانی به پشيمانی ام
*****************

دريا
دريا شده ست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از هميشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نيمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نيم ديگرش

می خواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سروده ايم جهان کرده از برش

خواهر! زمان، زمان برادرکشی ست باز
شايد به گوشها نرسد بيت آخرش

با خود ببر مرا که نپوسد در اين سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

دريا سکوت کرده و من حرف میزنم
حس می کنم که راه نبردم به باورش

دريا! منم! هم او که به تعداد موجهات
با هر غروب خورده بر اين صخره ها سرش

هم او که دل زدهست به اعماق و کوسه ها
خون می خورند از رگ در خون شناورش

خواهر! برادر تو کم از ماهيان که نيست
خرچنگها مخواه بريسند پيکرش

دريا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانهای از قهر خواهرش


انجمن ادبی شفیقی

منابع:
- روزنامهی ايران، شمارهی ٣٢٨٦، ٢٧ مهر ١٣٨٤
- ادبستان، ٩ ژانويه ٢٠٠٥

__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید