رباعیات خیام نیشابوری
ورنيک نيامد اين صور عيب کراست
دارنده چو ترکيب طبايع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نيک آمد شکستن از بهر چه بود
ورنيک نيامد اين صور عيب کراست
در پرده اسرار کسی را ره نيست
زين تعبيه جان هيچکس آگه نيست
جز در دل خاک هيچ منزلگه نيست
می خور که چنين فسانهها کوته نيست
در خواب بدم مرا خردمندي گفت
کز خواب کسی را گل شادي نشکفت
کاري چکني که با اجل باشد جفت
می خور که بزير خاک می بايد خفت
در دايرهاي که آمد و رفتن ماست
او را نه بدايت نه نهايت پيداست
کس می نزند دمی در اين معني راست
کاين آمدن از کجا و رفتن بکجاست
در فصل بهار اگر بتي حور سرشت
يک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند بنزد عامه اين باشد زشت
سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت
درياب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهاي
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
ساقي گل و سبزه بس طربناک شدهست
درياب که هفته دگر خاک شدهست
می نوش و گلي بچين که تا درنگري
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
عمريست مرا تيره و کاريست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ايزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیبايد خواست
فصل گل و طرف جويبار و لب کشت
با يک دو سه اهل و لعبتي حور سرشت
پيش آر قدح که باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
گر شاخ بقا ز بيخ بختت رست است
ور بر تن تو عمر لباسي چست است
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 12-05-2007 در ساعت 04:25 AM
دلیل: تغییر فونت
|