اندک اندک جمع مستان می رسنـــد
اندک اندک می پرستان می رسنـــد
دلنوازان ناز نازان در رهند
گلعذاران از گلستان می رسنـــد
اندک اندک زين جهان هست و نيست
نيستان رفتند و هستان می رسنـــد
جمله دامنهای پر زر همچو کان
از برای تنگ دستان می رسنـــد
لاغران خسته از مرعای عشــق
فربهان و تندرستان می رسنـــد
جان پاکان چون شعاع آفتــاب
از چنان بالا به پستان می رسنـــد
خرم آن باغی که بهر مريــمان
ميوه های نو زمستان می رسنـــد
اصلشان لطفست و هم واگشت لطف
هم ز بستان سوی بستان می رسنـــد
__________________
.
.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.
«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»
تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...