نمایش پست تنها
  #35  
قدیمی 09-14-2011
KHatun آواتار ها
KHatun KHatun آنلاین نیست.
کاربر فعال ادبیات جهان
 
تاریخ عضویت: Mar 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 210
سپاسها: : 86

250 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شکوهِ علفزار-splendor in the grass

شکوه علفزار-splendor in the grass

شکوه علفزار از آن فیلم هایِ عاشقانه است که دهه شصتی ها آن را بهتر می شناسند. شاید می شود گفت تایتانیکِ زمانِ ما بود! اما خب از نظرِ محتوا این کجا و آن کجا. الیا کازان، کارگردان، تنها راویِ یک عشق نیست، برایِ او داستانِ عاشقانه بهانه ایست برایِ به چالش کشیدنِ هنجارهایِ اجتماعی و کالبد شکافیِ روانِ فرد در جامعه ای سرکوب گر.به هر حال کم آدمی نیست! یکی از افتخاراتِ هالیوود است و او را به عنوانِ کارگردانی که درون مایه ی اکثرِ کارهایش رئالیسمِ اجتماعیست می شناسند. البته از نظرِ من این کمی کم لطفی در حقِ اوست چون توانائی اش در به تصویر کشیدنِ ابعادِ مختلفِ روانِ شخصیت هایِ به ظاهر معمولی،چیزی کم از شخصیت پردازی هایِ هیچکاکی! ندارد و گنجاندنِ آثارش تنها در زیرمجموعه آثارِ رئالیستی اجتماعی بی انصافی است.
فیلم روایتِ عشقِ دو جوانِ ساده ی آمریکایی است که از طرفی میلِ شدیدی به برقراری رابطه ج.نسی دارند، از طرف دیگر نگرانِ نگاهِ جامعه و خانواده هایشان به رابطه شان هستند. آمریکایِ امروز البته دیگر رابطه ی زن و مرد، خارج از ازدواج، را غیرِاخلاقی و شرم آور نمی داند، اما نکته ی جالب برایِ من شباهتِ آمریکایِ دهه ی30 و جامعه ی امروزِ ایران است. در ابتدایِ فیلم، مادرِ دختر، دینی، که شاهد ابرازِ عشقِ او به پسرِ یکی از خانواده هایِ مرفهِ شهر، باد، است به دختر هشدار می دهد که خودش را تا وقتی ازدواج نکرده تسلیمِ او نکند. یکی از دیالوگ هایِ جالبِ این سکانس وقتی است که دینی ازمادرش سوال می کند که آیا هیچ وقت احساسِ میلِ شدید به پدرش داشته یا نه؟ و مادر در جواب می گوید:" پدرت هیچ وقت به من نزدیک نشد تا اینکه ازدواج کردیم. بعد از آن من تسلیمش شدم چون زن باید تسلیمِ شوهرش شود. زن مثلِ مرد از این چیزها لذت نمی برد. فقط به امیدِ بچه دار شدن اجازه می دهد همسرش با او همبستر شود" شاید این حرفها برایِ ما که در جامعه ای زندگی می کنیم که رابطه ی ج.نسی و لذتِ غریزی هنوز یک تابویِ بزرگ است آشنا باشد. حرفهایی که باعث می شود نسبت به غرایز مان احساسِ گناه کنیم چون برچسبِ "زشت" و "غیراخلاقی" خورده اند. وقتی مادرِ دینی به او می گوید زن مثلِ مرد از این چیزها لذت نمی برد، این باور در او به وجود می آید که چون خودش میلِ شدیدی به باد دارد پس مثلِ بقیه ی زنها نیست وگناهکار است. در حالیکه مادرِ دینی هم خود به دلیلِ سرکوبِ غرایزش در زمانِ جوانی نسبت به رابطه ی ج.نسی ناآگاه و بی میل است و چون این احساس از طرفِ جامعه به او تحمیل شده، آن را به همه ی زنان تعمیم می دهد. آنچه که دینی را به مرزِ جنون می کشاند، علاوه بر آگاه شدن از رابطه ی باد با دختری که حاضر است خودش را تسلیمش کند، عدمِ آگاهیِ او از نیازهایِ زنانه اش است. زمانی که می خواهد خود را تسلیمش کند، باد در جواب می گوید:" نه دینی!تو دخترِ خوبی هستی" و این یعنی حتی پسری که عاشقش است از او انتظارِ "خوب" بودن مطابقِ معیارهایِ جامعه دارد. دو جوان هردو با یک مشکل روبرو هستند اما نمی توانند شرایطِ یک دیگر را درک کنند و یا حداقل تضادهایِ درونی شان باعث می شود اینطور وانمود کنند. جنونِ دینی با گذرِ زمان درمان می شود، اما جوانی اش به او باز نمی گردد. همان طور که در نهایت وقتی باد را در کنارِ خانواده اش خوشبخت می بیند با یادآوریِ شعری از ویلیام وردزورث سرانجامِ این عشقِ پر فراز و نشیب را اینطور بازگو می کند:"
آن فروغ درخشان که زمانی در برابر دیدگانم می درخشید
اکنون برای همیشه از نظرم ناپدید شده است
گرچه هیچ چیز شکوه علفزار و طراوت گل های بهاری را به ما باز نخواهد گرداند
اما غمی نیست
باید قوی بود و به آنچه بر جای مانده امید بست"
__________________
که ای بلندنظر! شاهباز سدره نشین
نشیمنِ تو نه این کنج محنت آباد است

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از KHatun به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید