نامه های عاشقانه/جبران خلیل جبران/ مسیحا برزگر
اینو هم از کتابی که دارم براتون می نویسم
من کتاب رو نمیخونم... با تموم وجودم می خورمش و غرق درِش میشم..
جبران...
این مرد فوق العادس..............
این جمله ها رو چندیدن بار تکرار می کردم...
ماری خوبم !
زندگی کردن جرئت می خواهد.تنها آدم های شجاع می توانند همچون دانه ، پوسته ی خود را بشکافند ؛
بیرون بیایند و به خورشید سلامی دوباره بدهند
باید خود را به رود سپرد و راهی دریا شد.بایددل خود را به روی هستی گشود.
کسانی که خواهان پیمودن قله ها هستند ، باید گام هایی به بلندای قله ها داشته باشند..
بیا با ابر و باد و باران دوست باشیم و دلِ خود را به هم نشان بدهیم ...
خلیل
---------------------
پی نوشت :
چقد این روزا دلم دریا می خواد تا یه غزل بنویسم.....
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|