نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 06-28-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عاميانه‌ي آذربايجان طاهر و زهره


ملك نسا طبق عهدي كه كرده بود از طاهر چشم پوشيد و تا به بهانه اي زهره را با خود به باغ كشيد از گلرخان همره اش خواست كه نفاب از چهره برگيرند كه ناگه ، چشم زهره به طاهر افتاد و اما هر دو دم بر نياورده و منتظر تقدير شدند.

طاهر كه در لباس مبدل بود به همراه آنها دوباره پا به قصرگذاشت و سلطان حاتم كه بيقرار عشق " ملك نسا " بود و بر سر او با "نادر قلي خان مازندراني " بد شده بود ، دوباره خواستار او شد و اما ملك نسا گفت :

" تا دختر به طاهر ندهي اين وصلت ، ممكن نيست !"

سلطان حاتم كه اين انتظار اين حرف را نداشت به آشفتگي و نرمی‌گفت :

" زهره و طاهر حكايتي ديگر دارند و عناد من با وصال آنها شهره ي آفاق شده و تا من زنده ام كاميابي آنها محال است. اما تو اگر عشقت را ازمن دريغ نداري ، تمام گيلان را به نكاح تو در می‌آوَرَم. "

ملك نسا و همراهان اش با وداعي راهي شدند و ملك نسا ، فوري قاصدي تيز پا فرستاد به همراه مكتوبي به قصر " نادر قلي خان مازندراني ". در آن نامه ملك نسا قول وصال اش را به او داده بود و اما به شرطي كه سپاهي گران بياورد و گيلان را از چنگ " حاتم سلطان " در آورند.

چنين نيز شد و گيلان از هر طرف مورد محاصره قرار گرفت و اما قبل از اينكه طبل جنگ بر زنند به حاتم سلطان پيغام دادند كه اگر به وصال زهره و طاهر راضي شود هرگز اين جنگ را شروع نخواهند كرد. حاتم سلطان نيز در پاسخ گفت :

" اگر در اين نبرد شكست هم بخورم بدانيد كه اول از همه جان زهره را خواهم گرفت كه نيت شما نقش برآب گردد و اين وصال هرگز ممكن نشود ."

نادر قلي خان و ملك نسا نقشه رزم كشيده و شبانه در همهمه ي سيلاب اجل ، طاهرنيز با دستبوسي مادر و شستن سر وتن با گلاب ، عزم قصر حاتم سلطان كرد و به پنهاني ، كمند اجل را چين چين و حلقه و حلقه چون زلف دلبران كرده و از ديوار قصر آويخت كه زهره را از قصر نجات دهد. طاهر وقتي به بالين زهره رسيد كه او با دشنه اي آماده ي زخم زدن به خود بود و تا طاهر را ديد دشنه در انداخت و دودلداده در آغوش هم فرو رفتند.

سحرگاهان كه ملك نسا و حاتم سلطان در نبردي رودر روي ، مقابل هم قرار گرفتند ، ملك نسا چنان شمشيري به كتف وي زد كه تا حاتم سلطان بجنبد ، ضربتي ديگر با برق تيغ ، از ميان دو پايش نمايان شد و او را دو شقه بر خاك انداخت.

طبل هاي ظفر در گيلان نواخته می‌شد كه نادر قلي خان و ملك نسا ، به هنگام عروسي زهره و طاهر، حاكميت آنجا را به طاهر سپردند و به پاس اين كاميابي ، مردم به جشن و سرور پرداختندو مطربان خوش نوا ، بانگ شادي برآوردند.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید