بس دور، به زمانی دور
گمگشتهی استپها
جنگجویان چنگیزخان
در شکنجهی عطش،
به ناچار خون اسبهاشان را نوشیدند
تا نجات یابند.
شاعر هم مست میشود
وقتی شعرش را میراند
گراز خونی وحشی را.
میزی که شاعران بر آن مینوشند
از خاک رس ساخته شدهاست.
تکشاخی به آنها میپیوندد
صندلی بر میدارد و نوشیدن آغاز میکند
زبانش لکنت پیدا میکند
لبهایش ارغوانی از زنهای جوان بسیار
از اعماق روشن شراب تحریرهای بلند سر میدهد،
و تکشاخ، حواسپرت و گیج
به جامش تکیه میکند
و با شاخش پیشانیهایشان را میخراشد،
شعرهای محشری
که فردا صبح
هیچکس به خاطر نمیآورد.
|