نمایش پست تنها
  #29  
قدیمی 11-12-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)

بهمن علاءالدين (مسعود بختياری)


سلام اي از تبارِ خسته‌ي من!
پرستوي اسيرِ سنگ و آهن!
قرارِ ما و باران، روزِ جمعه
به يادِ بي‌قراري‌هاي بهمن
علي بداغي

اينك تو و من، ترانه‌اي بهتر از اين؟
گردآمدِ عاشقانه‌اي بهتر از اين؟
ابري ست نگاهمان، خجالت نكشيم!
بارانكِ بي‌بهانه‌اي بهتر از اين؟
علي بداغي

كم بگو ”من“ ، اين منِ ابليسِ با ”ما“ دشمن است
هرچه بدبختي در اين دنياست كارِ اين ”من“ است
هر ”من“ي آتشْ‌بيارِ معركه‌ي اهريمن است
جز ”من“ ِ ”بهمن“ كه الحق در خورِ آبهمن است
علي بداغي

من ... نه! ”ما“! از نسلِ انگار از دماغِ فيل افتاده‌ستِ ”من“، ما خسته‌ايم
من ... نه! ”ما“! در به روي نسلِ دائم دشنه در جيب و به لب لبخندِ ”من“، ما بسته‌ايم
من ... نه! ”ما“! راستي رحمت به شيرِ گاوِ مادرمرده، الّا ”ما“ ندارد بر زبان
”ما“ ... آري ”ما“! به پاسِ بي‌قراري‌هاي بهمن، با قرارِ ”دوستت دارم“ به هم پيوسته‌ايم
علي بداغي

ايلِ در تاريخِ تنهايي به جرئت بي‌بديل!
ايلِ رنجش‌هاي زود و گريه‌هاي بي‌دليل!
نسلِ ”ما“ در انتظارِ پاسخِ نسلِ ”من“ است:
خان‌عموي ما كجا، اين جا كجا، ايلِ جليل؟
علي بداغي

كاش قومِ عاشقان هم سرزميني داشتند
تا مگر اسطوره‌هاشان را در آن مي‌كاشتند
راستي! بابا! عمو بهمن كجا، اين جا كجا!؟
بخشي از تاريخِ ما را سرسري انگاشتند
علي بداغي

بنْگ بُكُن ايلِنه هَم با بُهار محرمِ اين قومِ ندارد قرار!
هيمه بِنِه هَم مِنِ چاله دِلا سرد شده وارِ نياكانِ ما
مر تو بِشُگْني به غَريوي زِنو عشق به دل‌ها بدهد رنگ و بو
نهْل وِل اُبوهه سَرْاَوْسارِمون وحشتمان بازكشد تا جنون
علْق نَداره تَوِ حَرْفا تُونه درد به دوشِ دلِ عاشق بنه
لحْد بُكُن او دلِ دالِنْجِتِه بلكه بفهمد كرِ دنيا چته
ار بِشِرَقْني و زِنو دَرْوَني خوشه‌ي ”ما“ سر كشد از هر ”من“ي
اوْرِ تياته بِتُرُكْن و بِوار تا به‌سرآيد عطشِ انتظار
لوْدَگِه دارِه زَنِه زَرْده هَني يخ زده تاراز ز بي‌بهمني
ديمه نيا وا خُو كه واكِل زَنِه اسب، تو را مي‌طلبد، يك‌تنه
يادِ تُو تَشْ وَنْدِه بِه باوينِه‌ها رستمِ دل‌نازكِ آيينه‌ها!
نشْتْ بيَشْنِنْ تُونه اي روزِگار يوسُفِ ”ما“ را به ”زليخا“ چه كار!؟
علي بداغي

به پاسِ هر قطرهْ اشك و
تسلْاي دلِ انبوهِ به‏ماتمْ‏برخاستگانِ بي‏نام‏وآوازه
در فِراقِ آن خَلوتْ‏گُزينِ بي‏همْ‏طرازوآوازه
كه ابري بود و
بر باغِ احساساتِ ما باريد
باريد
باريد
...
تا شكوهِ شگفتِ شكوفه‏ي عشق
در خشكْ‏ْْنشينِ چشمه‏سارانِ چشم‏هاي هميشه‏مشكوكمان
تَر گشت.
و دريغا!
دريغا دريغ!
مهربانْ بهارا كه بهمن بود!
و گداي دل‏گرفته‏ي پاييز
از درِ سبز و بي‏چفت‏وبستِ احساسش
چه دستِ‏پُر
برگشت!
علي بداغي
بعضي‏ها
به هيچ كس تعلّق ندارند و
به همه
مِثلِ بهمن.
بعضي‏ها
به هيچ كس
تعلّقِ خاطر ندارند و
به همه
مثل بهمن.
بعضي‏ها
باز‏تابِ
بغض و
بي‏قراري‏هاي غريبِ يك قوم‏اند
خسته از غبارِ قرون
مثل بهمن.
بعضي‏ها
من و تو را
كه بر سفره‏ي حقيرِ روزمرِگي
وِلو شده‏ايم
ازجامي‏كَنند و
پَر مي‏دهند و
كجاها كه نمي‏بَرند!
مثل بهمن.
بعضي ها
چند صباحي
فقط چند صباحي
براي دلِ تنگِ ديگران و
جيبِ گشادِ خويش
مي‏خوانند و
نِمي‏مانند
مثل خيلي‏ها.
و بعضي‏ها
يك عمر
يك عمر آزگار
نجيبانه
براي دلِ پاكْ بي‏چِرامبتلاي خويش
مي‏خوانند و
مي‏مانند
مثل بهمن.
و سرانجام
اين كه
بعضي‏ها
همين حالا
درست همين حالا
جسمشان از اين پايين و
روحشان از آن بالا
قلندرانه
در ما درمي‏نگرند و
تسليت مي‏گويند
مثل بهمن
آ بهمن
آه! بهمن!
علي بداغي



وبلاگ رسمی شاعر خوش ذوق جناب علی بداغی
کلیک کنید (
ديندامال)
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face

ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 11-12-2008 در ساعت 04:08 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید