تو ای سکوت شیشه ای در این شب همیشگی
به داد این دلم برس که تکه تکه می شود
برای قطره ای غزل تمام حس باورم
پی سیاهی قلم چه خود سرانه می رود
تو ای نماز آخرم مرا به انتها ببر
که اوج افتخار من ز سجده باز می دمد
طلوع اولین من به الفتی نظاره کن
که هیبت وجود تو دل شبانه می درد
تو ای صلابت سخن زبان این ترانه را
بکش به دام ثانیه که عاشقانه می رمد
من و سکوت و ثانیه , تو و طلوع و قافیه
برای گریه کردنم به من بهانه می دهد
|