جمجمه انوشیروان سخن میگوید
به امام علی ع خبر رسید معاویه تصمیم دارد با لشکر مجهز به سرزمین های اسلامی حمله کند. علی ع برای سرکوبی دشمنان از کوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز بسوی صفین حرکت کردند در سر راه به شهر مدائن (پایتخت پاداهان ساسانی) رسیدند و وارد کاخ کسری شدند. حضرت پس از ادای نماز با گروهی از یارانش مشغول گشتن در ویرانه های کاخ انوشیروان شدند و به هر قسمت کاخ که میرسیدند کارهایی را که در آنجا انجام شده بود به یارانش توضیح میدادند بطوریکه باعث تعجب اصحاب میشد و عاقبت یکی از آنان گفت:
یا امیرالمؤمنین آنچنان وضع کاخ را توضیح میدهید گویا شما مدتها اینجا زندگی کرده اید!
در آن لحظات که ویرانه های کاخها و تالارها را تماشا میکردند، ناگاه علی ع جمجمه ای پوسیده را در گوشه خرابه دید، به یکی از یارانش فرمود: او را برداشته همراه من بیا
سپس علی ع بر ایوان کاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتی آوردند و مقداری آب در طشت ریختند و آنگاه فرمود: جمجمه را در طشت بگذار و وی هم جمجمه را در میان طشت گذاشت.
آنگاه امام خطاب به جمجمه فرمود:ای جمجمه تو را قسم میدهم بگو من کیستم تو کیستی؟
جمجمه با بیان رسا گفت: تو امیرالمؤمنین سرور جانشینان و رهبر پرهیزگاران هستی و من بنده ای از بندگان خدا هستم.
امام: حالت چگونه است؟
جمجمه: یا امیرالمؤمنین من پادشاه عادل بودم، نسبت به زیردستان مهر و محبت داشتم، راضی نبودم کسی در حکومت من ستم ببیند ولی در دین مجوسی (آتش پرست) بسر میبردم. هنگامیه پیامبر اکرم ص بدنیا آمد کاخ من شکافی برداشت. آنگاه به رسالت مبعوث شد من خواستم اسلام را بپذیرمولی زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و اسلام بازداشت و اکنون پشیمانم.
ای کاش که من هم ایمان میآوردم و اینک از بهت محروم هستم و در عین حال بخاطر عدالت از آتش دوزخ هم در امانم.
وای بحالم اگر ایمان میآوردم من هم با تو بودم. ای امیرالمؤمنین و ای بزرگ خاندان پیغمبر.
سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان بقدری دل سوز بود که همه حاضران تحت تأثیر قرار گرفته با صدای بلند گریستد.
امید است ما نیز پیش از فرا رسیدن مرگ در فکر نجات خویشتن باشیم.