قاصدک های تلخ
قاصدکـ ها ,
هميشه نشانـ رسيدنـ نيستند !
نشانـ به نشانـ ِ تمام تابستانـ هايی که روی شانه ام نشستند
تا يکـ عصر پائيزی سرد را
با فنجانـ های چای ِ بی تو , به رخم بکشند ...
(بیستا)
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|