نمایش پست تنها
  #16  
قدیمی 10-09-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض عاشقانه

عاشقانه


مگر کور باشد نقاشی

که به ديدن تو چهره تصوير کند

که انگشت به دهان ميماند

که گر اين کار از بشری ساخته بود

نه سنگی بود يارای به دوش کشيدن بار تصوير تو

نه قلمی اين چنين توانا

به نقش زدن

*

بازدم سحر گاهيت بشارت بهاران است

نسيمی (ا)ست که جهان را مينوازد

خوشا خزانی که از آه سرد تو آغاز ميشود

باران به لبخند تو مانند است

شکوهناک ميبارد و

دلگير ميانجامد

و صدايت آنی (ا)ست

که به آزادی و عشق بدل ميکند شعر را

*

آه اگر تاب تحمل ات در من بود...

توان ايستادن به زير نگاهت

توان شنفتن سکوتت

که آرامش بعد از طوفان بدان مانند است.

آه اگر در حضورت فکرم يخ نميزد و

زبانم در التهاب جنبيدن بند نميامد

آه اگر به ديدارت

دست هايم به گرفتن دستهای تو

وا نميماند و

سراسر وجودم درمانده نميشد

از گفتن دوستت دارم
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید