دیدگاه ابن عربی پیرامون زن
دیدگاه ابن عربی پیرامون زن
شرف الدین خراسانی همچنین درباره دیدگاههای ابن عربی درباره زن مینویسد:" در اینجا
شایسته است که به نظریات ابن عربی در بارة زن نیز اشاره کنیم. وی در این باره نیز نظریات توجه
انگیزی دارد. چنانکه دیدیم، وی در راه استکمال و کمالیابی انسان، میان مردان و زنان فرق
نمینهد و از این لحاظ به اختلاف میان ایشان باور ندارد (نک: «عقلة»، ۴۶-۴۷). او با اشاره به
آفرینش زن میگوید:
خدا چون جسم آدم را آفرید، هنوز در وی شهوت نکاح نبود. از سوی دیگر در علم خدا ایجاد زه و زاد
و نکاح، برای بقاع نوع بشر، گذشته بود. بدین سان، خدا از دندة کوچکِ آدم، حوّا را پدید آورد. از
این روست که زن به درجة مرد نمیرسد، چنانکه خدا میگوید: «مردان بر زنان برتری
دارند» (بقره /۲/۲۲۸). حوّا از این رو از دندة آدم برآمده بود تا به سبب انحنایی که در دنده است، به
مهربانی با کودک و همسرش بگراید. گرایش و شفقت و مِهر زن نیز به مرد از آن روست که از دندة
او برآمده و دنده هم دارای انحنا و انعطاف است. سپس خدا در آن جایی از تن آدم که حوا از آن
بیرون آمده بود، شهوت به او را نهاد و آدم مشتاق حوا شد، چون به خودش شوق داشت، زیرا حوا
جزئی از وی بود. حوا نیز مشتاق به او شد، چون آدم «موطن» و خاستگاه او بود. عشق حوا به
آدم، عشق به موطن و عشق آدم به حوا، عشق به خودش بوده است (ابن عربی، الفتوحات، ۱/۱۲۴، نیز نک: فصوص، ۲۱۶).
ابن عربی در جای دیگری میگوید: چون زن، در اصل، از دنده کوچک آدم، آفریده شده است، نزد
مرد همان مرتبة صورتی را دارد که خدا انسان کامل را به آن آفریده است که همان صورتِ حق
است. همچنین خدا زن را جلوه گاهی برای مرد قرار داده است، چون اگر چیزی جلوه گاهی برای
بیننده باشد، بیننده در آن «صورت»، جز خودش را نمیبیند. از این رو، چون مرد در این زن،
خویشتن را ببیند، عشق و گرایشش به او فزونی میگیرد، زیرا آن زن، صورت اوست. از سوی
دیگر، دیدیم که صورت مرد، همان صورت خداست که مرد بر طبق آن آفریده شده است. پس مرد،
جز خدا را در زن نمیبیند، اما همراه با شهوت عشق و لذت بردن از وصال. مرد به درستی و با
عشقی راستین، در او فنا میشود و جزئی در وی نیست، مگر اینکه آن جزء در زن است و عشق
در همة اجزائش راه مییابد و همة وجود او به زن تعلق میگیرد و از این رو در همانند خویش،
کاملاً فنا میشود (الفتوحات، ۴/۴۵۴). وی در جای دیگری تصریح میکند که شهود حق در زنان
بزرگترین و کاملترین شهود است (فصوص، ۲۱۷).
در اینجا یادآوری این نکته لازم است که ابن عربی میگوید: در حدیث نبوی آمده است: «حُبّبَ اِلَیَّ
مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاث: اَلنّساءُ وَ الطّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاة: ۳ چیز از دنیای شما برای من
دوست داشتنی شده است: زنان و عطر، روشنی دیدهام در نماز قرار داده شده است» (نک:
فصوص، ۲۱۴؛ قس: ونسینک، ۱/۴۰۵، ۵/۳۳۶) و بارها به آن استناد میکند و آن را محور اصلی
بحث و تحلیل عرفانی قرار میدهد (فصوص، ۲۱۴، ۲۱۶- ۲۱۸). وی در جایی میکوشد که مضمون
آن را، با تفسیر عرفانی ویژة خود، بیشتر بشکافد و روشنتر سازد و میگوید: دربارة هیچ پیامبری
وارد نشده است که زنان برای او دوست داشتنی شدهاند، مگر دربارة محمد (ص)، اما سخن این
است که «برای من دوست داشتنی شد»، زیرا از سوی دیگر پیامبر (ص) گفته است: «کُنْتُ نَبیّاً وَ
آدَمُ بَیْنَ الماءِ وَ الطّینِ: من پیامبر بودم و آدم میان آب و گل بود». بدین سان پیامبر وابسته و موقوف
به پروردگارش بود و با وجودِ حق به هیچ یک از هستها نمینگریست، چون با خدای خود، از آنها
منصرف و روی گردان بود. آنگاه خدا زنان را برای او دوست داشتنی کرد و او نیز ایشان را به سببِ
عنایتِ الهی به آنان، دوست میداشت. وی زنان را بدان سبب دوست میداشت که خدا ایشان را
برای او دوست داشتنی کرده بود. ابن عربی سپس به حدیث پیامبر اشاره میکند که «خدا
زیباست و زیبایی را دوست میدارد» و میافزاید نکاح سنت پیامبر بود و به سبب «سرالهی» که
در آن بود، عبادت قرار داده شد (الفتوحات، ۱/۱۴۵-۱۴۶).
ابن عربی، همچنین با تکیه بر این نظریه، در جای دیگری میگوید: ۳ چیز آشکار شد: حق، مرد و
زن. مرد مشتاق پروردگارش بود که اصلِ اوست، همان گونه که زن مشتاق مرد است. از این رو
پروردگارش زنان را برای وی دوست داشتنی کرد، همان سان که خدا کسی را که به صورت اوست،
دوست میدارد. دوست داشتن جز به کسی که تکوّن از اوست، تعلق نمیگیرد، پس عشق مرد
به کسی است که از او پدید آمده است و او همان خداست. از این روست که پیامبر گفته است:
«دوست داشتنی شد» و نگفت: «دوست داشتم» و این به سبب آن بود که حتی عشق او به
زنش، به سبب تعلق عشقش به پروردگارش بود که وی به صورت او آفریده شده است و او زنش را،
بنابر یک تخلّق الهی دوست میداشت، از آن رو که خدا خود او را دوست میدارد. اگر مرد، حق را
در زن مشاهده کند، این شهودی است در یک منفعل و اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش
مشاهده کند - از حیث پیدایش زن از او، یعنی از مرد - آنگاه او را در یک فاعل مشاهده کرده است
و نیز اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند، بدون به یاد آوردنِ صورتِ آنچه از آن پیدایش
یافته است، آنگاه شهود او در یک منفعل از حق، بدون واسطه است. پس شهود حق برای مرد در
زن، تمامتر و کاملتر است، زیرا در زن وی حق را از این حیث که فاعلِ منفعل است، مشاهده
میکند و در خودش، از این حیث که تنها منفعل است. از این روست که پیامبر (ص) زنان را، به
سبب کمال شهود حق در ایشان، دوست میداشت، چون حق، هرگز مجرد از مواد، مشاهده
نمیشود وگرنه خدا بالذات از جهانیان بینیاز است. اکنون چون مشاهده جز در مادهای ممکن
نیست، پس شهودِ حق در زنان، بزرگترین و کاملترین شهود است و بزرگترین شکل پیوستن و
وصلت، نکاح است و این همانند توجه الهی به انسانی است که او را به صورت خویش آفریده
است، برای اینکه جانشین او (در جهان) شود و خود را در او ببیند (فصوص، ۲۱۶- ۲۱۷).
ابن عربی همة مقامات سلوک عرفانی را برای زنان و مردان، مشترک میشمارد، حتی مقام
«قطبیت» را و معتقد است که هر چه برای مرد، از مقامات و مراتب و صفات، دست یافتنی است،
اگر خدا بخواهد، برای زنان نیز چنین است (الفتوحات، ۳/۸۹). ابن عربی به تحلیل ژرفی از این
نظریه میپردازد و میگوید: تنها کسی حقیقت این مسأله را در مییابد که «مرتبة طبیعت» را در
برابر «امرِ الهی» بشناسد، زیرا زن در برابر مرد، به منزلة «طبیعت» در برابر امر الهی است، چون
زن محل هستی اعیانِ فرزندان است، همان گونه که امر الهی، محل پدیداری اعیانِ اجسام است،
چه اینها از آن طبیعت پدید آمده و آشکار شدهاند. پس امر، بیطبیعت و طبیعت، بیامر یافت
نمیشود و همة هستی وابسته به دو امر است. هر کس مرتبة طبیعت را بشناسد، مرتبة زن را
شناخته است و هر کس مرتبة امر الهی را بشناسد، مرتبة مرد را شناخته است. هستیِ همة
موجودات غیر از خدا، متوقف بر این دو حقیقت است (همان، ۳/۹۰، نیز نک: ۴/۸۴).
نظریات دیگر: ابن عربی، در میان نظریات و اندیشهای بنیادی خود که تاکنون بدانها اشاره شد،
دارای بسیاری اندیشهها، ملاحظات و نظریات توجه انگیز، در بسیاری از زمینههای دیگر است که
آنها را در ۵۶۰ باب فتوحات، فصوص و بسیاری از نوشتههای کوچکتر خود - که متأسفانه بیشتر
آنها هنوز هم منتشر نشده است - پراکنده است. وی چنانکه خود میگوید - و پیشتر بدان اشاره
شد - باورها، نظریات و اندیشههای ویژة خویش را در یکجا گرد نیاورده و عرضه نکرده است.
میتوان پنداشت که علت این پنهان کاری و پراکنده نویسی، مقتضیات اعتقادی و سیاسی -
اجتماعی دوران او بوده است. وی خود به روشنترین زبانی به چنان اوضاعی اشاره میکند و
دربارة پنهان کاری و رازپوشی «اهل اللّه» میگوید: ایشان آن را [اشاره به اسرار حروف الفبا] از
عامة مردم، پنهان میدارند و به تنهایی به آن میپردازند. از اینجاست که جنید، سرور طایفة
عارفان گفته است: هیچ کس به جادة حقیقت نمیرسد، مگر اینکه هزار صدیق گواهی دهند که او
زندیق است، زیرا این مقام به کسی که اهل آن نیست، زیان میرساند، همانگونه که بوی عطر
گل سرخ برای جُعَل زیانمند است، زیرا حالتی که عامة مردم برآنند، این مقام را نمیپذیرد و آن
مقام نیز این حالت را پذیرا نیست. چون انسانها ایشان، یعنی اهلالله را، در میان همگان ببینند،
آنان را نمیشناسند، زیرا در سخنان ایشان، امری آشکار نیست که بدان از عامة مردم متمایز
شوند و چون انسانهایی از خواص، مانند فقیهان، متکلمان و حکیمان اسلام، ایشان را ببینند،
سخن به تکفیرشان میگویند و چون حکیمانی که به شرایع مقید نیستند - مانند فیلسوفان -
ایشان را ببینند، میگویند: این کسان اهل هَوَسند، خزانة خیالشان تباه و عقلهایشان ضعیف
شده است (همان، ۲/۵۱۹). بدین سان، جای شگفتی نیست، اگر بدانیم که از سوی مخالفان ابن
عربی، ۱۳۸ فتوا برضد او و از سوی مدافعانش تنها ۳۳ فتوا در دفاع از او داده شده است.
__________________
There's a fire starting in my heart Reaching a fever pitch and It's bringing me out the dark Finally I can see you crystal clear
|