نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 12-22-2012
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

Elham Naseri میگوید


کورش عزیز ممنون بابت زحمتی که کشیدی! حالا که متنت رو خوندم میبینم ارزش این همه منتظر موندن رو داشت!
یکی دو تا نکته درباره ی فیلم و حرف های تو هست که دوست دارم در جهت جلو بردن بحث بهشون اشاره کنم.
اول اینکه من هم دقیقا همین احساس تورو داشتم بار اولی که فیلم رو دیدم!


نقل قول:

وقتی سیل اتفاقات خوب سریعا پشت سر هم رخ داد احساس کردم مثل خیلی فیلمهای ایرانی هپی اند وقت خودم رو تلف کرده ام و دوباره که به چند دقیقه پایانی فیلم رسیدیم فهمیدم که توکلی با این فراز و فرودش با من چه کرد
من هم بار اول گول خوردم و لذت همینه که همون بار اول این مساله رو بفهمی که چه اشتباهی کردی

من هم این فیلم رو برای اولین بار تو سینما با مریم و یکی از دوستان هم رشته ای دیدم! چون هر دوی ما با تنسی ویلیامز و باغ وحش شیشه ای اشنا بودیم و مریم رو هم در جریان گذاشته بودیم همه مون خیلی خیلی در مورد فیلم هیجان زده بودیم! وقتی فیلم به اون چند دقیقه ی پایانی رسید که تو هم بهشون اشاره کردی واقعا عصبانی شدیم و شروع کریدم به غر زدن(!!) که این دیگه چه کاریه و نمایشنامه رو خراب کردن و تن تنسی ویلیامز بیچاره رو توی گور لرزوندن!!!
وقتی فیلم تموم شد و با اون لبخند احسان مواجه شدیم واقعا هیچ کدوممون حرفی نداشتیم بزنیم!!! تا چند دقیقه قصور زبان گرفته بودیم ولی بعدش تا دلت بخواد راجع بهش وراجی کردیم!!!
یه نکته ی دیگه در باره ی عشق یلدا به رضاست!
همون طور که قبلا هم اشاره شد این علاقه کاملا یه طرفه بود و تازه توی اون یه طرف هم ندیده و نشناخته از روی صدا به وجود اومده بود! تازه یه جایی از فیلم مامان یلده اشاره می کنه که یلدا قبل از این هم چند بار عاشق شخصیت های سینمایی و تلویزیونی شده!
این عشق های یک طرفه که معمولا هم برای طرف عاشق خیلی خیلی دردناک هستن و معشوق جریان اصلا امکان مطلع شدن از جریان و یا رسیدن به عاشق رو نداره، به نظر من تنها عشقیه که کسی مثل یلدا می تونه اونو تجربه کنه.
عشقی که دو طرف باشه نیازمند ایجاد یه رابطه ی متقابله ، چیزی که یلدا از به وجود اوردنش کاملا عاجزه. به علاوه توی مدل عشق های یک طرفه ای که یلدا و امثال اون تجربه می کنن معشوق یه ادم کاملا دور از دسترسه که امکان تماس گرفتن و روبرو شدن با عاشق رو نداره ، در نتیجه معشوق می تونه همیشه توی اون حباب گرم و شیشه ای و امن خودش باقی بمونه و با تصور یه عشق سرگرم باشه. وقتی هیچ وقت قرار نیست با کسی روبرو بشی یعنی اون شخص هیچ وقت امکان وارد کردن صدمه های روحی رو به تو نداره و دقیقا همون رفتاری رو از خودش نشون می ده که تو انتظار داری ( چون فقط در تخیلات تو می تونه وجود داشته باشه).
این دقیقا نوع عشقی بود که یلدا به رضا داشت و سراشیبی این داستان از اون جایی شروع میشه که مادر سعی می کنه به این فانتزی جامه ی واقعیت بپوشونه و در واقع با این کار دخترشو از پرتگاه نا امیدی های عشق توی دنیای واقعی می ندازه پایین.
این جریان یه چیز خیلی نادر و عجیب غریب نیست و در واقع همه ی آدمایی که یه مدل از perfection توی ذهنشون دارن فقط تا وقتی در ارامش و گرمای عشق زندگی می کنن که با مدل واقعی اون مدل مواجه نشدن.
نه اینکه رضا ادم بد و نا مناسبی بود و اگه می دونست این طوری میشه بازم جریان نامزدیشو به یلدا می گفت ، تنها مشکل رضا برای یلدا این بود که بعد از اون مکالمه ی کوتاهی که با هم داشتن از رضای خیالی و ایدآلیستی به رضای زمینی و واقعی تبدیل شد و همین بود که یلدا رو تا مرز فروپاشی عصبی (nervous breakdown) پیش برد.


یه چیز دیگه درباره ی نکته ایه که تو بهش اشاره کردی :

نقل قول:

برق میره چون احسان قبض برق رو پرداخت نکرده بوده
شبا برق رو قطع میکنند به خاطر عدم پرداخت پول ؟
شمع روشن میکنند
که توی اون دقیقا همین اتفاق می افته! یعنی شخصیت پسر خانواده یادش میره قبض برق رو پرداخت کنه و سر شام برق قطع میشه. فکر می کنم در این مورد دست اقای توکلی تا حدی بسته بوده.

و نکته ی اخر در مورد داستانیه که احسان نوشته بود و بعدا مریم به من گفت که در واقع این بخشی از فیلم اتوبوسی به نام هوس باز هم از تنسی ویلیامزه! راستش من تا قبل از این فکر می کردم که احسان واقعا نویسنده ی خوبیه و تلاش کرده وضعیت مادر و خواهر خودشو به شکلی رمانتیک تر به صورت یه داستان کوتاه در بیاره. ولی وقتی این حقیقت رو فهمیدم که داستانی که احسان نوشته فقط یه سرقت ادبیه (!) خیلی تو ذوقم خورد و باز هم به اون حرف رضا رسیدم که می گفت ما چیزی رو می خوایم که نداریم یا نمی تونیم داشته باشیم. تازه اون جا بود که من فهمیدم احسان بر خلاف اونچه که خودش میگه اون قدر هم استعداد نویسندگی نداره و فقط چون به خاطر تامین کردن زندگی مادر و خواهرش احساس خفگی می کنه می خواد به این بهانه فرارشو توجیه کنه.
البته من نمی گم که احسان اصلا نسبت به خواهر و مادرش وظیفه ای داره و حالا که پدر خانواده رهاشون کرده مسئولیت پسر بزرگه که همه چیزو درست کنه! این حرف واقعا بی انصافانه ست و کسایی که توی این موقعیت قرار می گیرن واقعا در حقشون ظلم میشه و البته باید بگم که تعدادشون هم کم نیست و اکثرشون هم اخرش فراری میشن. اصلا برای یه پسری به اون سن و سال یه همچین مسئولیتی زیادیه و معلومه که هر کی باشه دنبال راه فرار می گرده.
ولی به نظر من احسان هم مثل مادر و خواهرش به بیماری رویا پردازی دچار شده!‌ البته یه نکته ی خیلی جالب در مورد این شخصیت ها اینه که مادر در مورد گذشته رویا پردازی میکنه ، یلدا در مورد حال و عشقی که در حال حاظر حس می کنه ، و احسان در مورد اینده و این که چه نویسنده ی معروفی می تونست بشه اگه این همه مسئولیت در حال خفه کردنش نبودن. شاید اصلا به همین خاطر باشه که هیچ کدوم اصلا حرف همدیگه رو نمی فهمن و همش در حال دعوا کردن و تحقیر کردن رویا های همدیگن!
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید