موضوع: صادق هدايت
نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 02-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مرده خورها

منيژه: به هرحال خانم چه برايتان بگويم؟ من دم حوض بودم يک مرتبه ديدم نرگس تو سرش مي‌زد ومي‌گفت: بياييد که مشدي ازدست رفت. خانم روز بد نبينيد دويدم وارد اتاق شدم ديدم مشدي مثل مار به خودش مي‌پيچد.


نفس نفس مي‌زد، يک‌هو پس افتاد دندان‌هايش کليد شد. رنگش مثل ماست پريد، دماغش تيغ کشيد، سياهي چشم‌هايش رفت، تنش مثل چوب خشک شد، نفسش بند آمد، من کاري که کردم دويدم آينه آوردم جلو دهنش گرفتم، انگاري که يک سال بود نفس نمي‌کشيد. خانم توسرم زدم، موهايم راچنگه چنگه کندم. خدا نصيب هيچ تنابنده‌اي نکند.


بعد رفتم ازهمان تربتي که شما ازکربلا سوغات آورده بوديد دراستکان گردانيدم ريختم به حلقش، دندان‌هايش کليد شده بود، آب تربت از دور دهنش مي‌ريخت، بعد چشم‌هايش رابستم، چک وچونه‌اش رابستم، فرستادم پي‌اشيخ‌علي، او را وکيل دفن‌وکفن کردم، بيست تومان به اودادم، خانم نعش دو ساعت به زمين نماند! حالا لابد اورابه خاک سپرده‌اند.
منيژه قليان راداد به دست بي‌بي خانم.


بي‌بي خانم سرش راتکان داد: خوشا به سعادتش! خانم از بس که ثواب‌کار بوده. روحش را زود خلاص کردند، خدا غرق رحمتش بکند. نعش ما را بگو که چند روز به زمين مي‌ماند! خانم، مشدي چه سن وسالي داشت؟


منيژه: بميرم الهي، باز هم جوان بود، اس وقسش درست بود. خودش هميشه مي‌گفت، شاه شهيد راکه تير زدند چهل سالش بود، تا حالا هم بيست سال مي‌شود. خانم پنجاه سال براي مرد چيزي نيست. تازه جا افتاده وعاقل مرد بود. نرگس اوراچيزخور کرد. کاشکي خدا به جاي او مرا مي‌کشت. ازاين زندگي سير شده‌ام.


بي‌بي خانم: دور ازجانتان باشد. اما خوشا به سعادتش که مرده‌اش به زمين نماند! خانم خدا پاک مي‌کند. ما گناه‌کارها را بگو که زنده مانده‌ايم. خدا همۀ بنده‌هاي خودش رابيامرزد.
نرگس وارد اطاق مي‌شود: شيخ‌علي آمده پنج تومان ازبابت کفن ودفن مي‌خواهد.
منيژه: درديزي باز است حياي گربه کجاست؟ هان، مرده خورها بو مي‌کشند، حالا ميان هيرووير قلم‌تراش بيار زير ابرويم رابگير! همۀ بدبختي‌ها به کنار، دو به دست‌اشيخ افتاده مي‌خواهد گوش من زن بيچاره راببرد. اين پول مال بچه صغير است.

يکي ازدوستان جون جونيش، ازهم پياله‌ها نيامد اقلا هفت قدم دنبال تابوت او راه برود، همه مگس دور شيريني بودند! يوزباشي ديروز آمده بود احوالپرسي. سوزوبريز مي‌کرد. مي‌گفت: همه اين‌ها فرع پرستاري است چرا شله‌اش نپخته است؟ چرا حکيم خوب نياورديد؟ امروز فرستادم خبرش کردم تا ما که مرد نداريم به کارهايمان رسيدگي کند. بهانه آورده بود که درعدليه مرافعه دارد( به نرگس) خوب بيايد ببينم چه مي‌گويد؟
نرگس قليان رابرداشته ازدر بيرون مي‌رود.


منيژه دوباره شروع مي‌کند به زنجموره: شوهر بيچاره‌ام! مرا بي‌کس و باني گذاشت! چه خاکي به سرم بريزم؟ سر سياه زمستان يک مشت بچه به سرم ريخته، نه بار نه بنشن، نه زغال نه زندگي!
شيخ‌علي وارد مي‌شود. باعمامۀ بزرگ ولهجه غليظ: سلام عليکم! خدا شمارازنده بگذارد، پسرتان سلامت بوده باشد، سايه‌تان از سرما کم نشود، خدا آن مرحوم رابيامرزد.

چقدر به بنده التفاتت داشت، خالا بايد يکي به من تسليت بدهد، خانم مرگ به دست خداست، بي‌ارادۀ خدا برگ ازدرخت نمي‌افتد. ما هم به نوبۀ خودمان مي‌رويم، مصلحتش اين‌طور قرارگرفته بود، ازدست ما بنده هاي عاجز کاري ساخته نيست،
اگر بدانيد خانم تابوت چه جور صاف مي رفت!..............





......
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید