اونورِ این شبِ کلَک ، منُ ترانه تَک به تَک
خونه میساختیم روی باد ، دریا میریختیم تو اَلَک
مسافرای کاغذی ، رَد شده بودن از غبار
تو قصه باقی مونده بود ، شیههی اسبِ بیسوار
گفته بودن صدتا کلید برای ما جا میذارن
مزرعههای گندمُ برای فردا میذارن
فردا رسیدُ خوشهیی تو دستِ ما باقی نموند
سقفِ ستارهها شکست ، رو سرمون طاقی نموند
با کلیدای زنگ زده ، قفلای بسته وا نشد
سکهی دلسپردگی ، تو جوبِ ما پیدا نشد
تو سفرهمون همیشه سینِ ستاره کم بود
همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود
کسی به ما نشون نداد که انتهای خط کجاست ؟
آهای درختای انار ! دیکتهی بیغلط کجاست ؟
چرا تو آسمونمون پرنده گوشهگیر شده ؟
چرا نمیرسیم به هم ؟ چرا همیشه دیر شده ؟
تو دفترِ ***کهمون چن تا ترانه خالیه ؟
چن تا ترانه قصهی ممتدِ بیخیاله ؟
چن تا صدای بیصدا سکوتُ فریاد میزنه ؟
زغالِ شامِ آخرُ دستای کی باد میزنه ؟
تو غیبتِ حنجرهها ترانهسازیمون چیه ؟
یکی به من جواب بده ، آخرِ بازیمون چیه ؟
تو بازیِ کلاغ پَر ، هیشکی نشد بَرَنده ،
قصهی ما همین بود: پرنده بی پرنده !
|