یک روز از هم می درم این پردهء تزویر را
یک روز می پیچم به هم سررشتهء تقدیر را
آیینهء دل بشکنم تا وقت دیدار رخش
صد بار حک سازم به دل تکرار این تصویر را
در حلقهء دیوانگان پیرخرد بهر نشان
پیچید دور گردنم این حلقهء زنجیر را
در مذهب آیینه ها جایی ندارد کینه ها
برخیز و برچین از جبین این ظلمت شبگیر را
ای ریسمان حلاج را از دار بالاتر بکش
بر سَردَرِ خورشید زن تندیسهء تکبیر را
می گفت گل با بلبلی اینجا نمی لرزد دلی
بر دشنهء منقار زن گلبانگ بی تاثیر را
یادش بخیر آن صبحدم دستانمان در دست هم
آهسته می گفتی به من آن خواب بی تعبیر را
یک روز از هم می درم این پردهء تزویر را
یک روز می پیچم بهم سررشتهء تقدیر را
...
.
__________________
.
.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.
«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»
تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...