نمایش پست تنها
  #12  
قدیمی 07-24-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

با عصبانیت حرفش را قطع کردم:
- بسیار خب! لطفا بگذارید روی میز . در ضمن هرگز برای من قهوه نیارید . من چایی میخورم ، در ثانی هر وقت خواستم، خودم صداتون می کنم!

با ریشخندی چندش آور ، چشمی گفت و خارج شد .چقدر از این مرد وحشت داشتم! باید در مورد او هم یک فکر اساسی میکردم .نفس عمیقی کشیدم و بلافاصله خود را مشغول ادامه کار کردم .

با ضربه ای که به در خورد ، سرم را برگرداندم و با چهره متبسم خانم کریمی مواجه شدم .

- خسته نباشید خانم رها! مثل اینکه حسابی مشغول شدید، قصد رفتن ندارید؟

با ناباوری پرسیدم :

- مگه ساعت چنده؟!

لبخندش پر رنگ تر شد:

- دختر خوب ساعت شش و پنج دقیقه است و همه بچه های شرکت رفتند .اونقدر خودت رو درگیر کار کردی که حتی زمان رو فراموش کردی!

- واقعا متوجه نشدم! ولی در هر صورت باید تا پایان وقت اینجا باشم، نمی تونم این پرونده های نامرتب رو همینطوری رها کنم و برم.

خانم کریمی با تعجب نزدیکم آمد وگفت:

- دخترم ! اصلا نیاز نیست اینقدر خودت رو به زحمت بیندازی. این پرونده ها می تونن تا صبح هم صبر کنن.برای امروز کافیه .خیلی خسته شدی!

ولی من دست بردار نبودم .با محبت از او تشکر کردم و پس از رفتنش دریافتم که غیر از من کسی در شرکت حضور ندارد .یک لحظه از فکر اینکه آقا حیدر در شرکت باشد موهای تنم راست شد .بسرعت به آبدار خانه رفتم و وقتی مطمئن شدم کسی آنجا نیست ، با خیال آسوده به اتاقم برگشتم و مشغول کار شدم .در همان حال بیاد آوردم که از خانم کریمی نپرسیدم در شرکت را چطور باید ببندم .از حواس پرتی خودم حسابی حرصم گرفت .

منظم کردن پرونده ها بشدت مرا خسته کرده بود و من خوشحال از این که به هدفم نزدیک می شدم .با نگاه دیگری به ساعت روی دیوار، با خستگی بلند شدم و پشت میزم در سالن قرار گرفتم و بلافاصله شماره شایان را گرفتم:

- شایان جان سلام......

- .........

- ممنونم تو هم خسته نباشی. اگه زحمتی نیست بیا دنبالم.

- ........

- بله

- .........

- باشه چشم!من منتظرم

- .......

- خداحافظ

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید