نمایش پست تنها
  #33  
قدیمی 06-14-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن


دردی عظیم دردی ست
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن

وقتی به کوچه باغ
می برد بوی دلکش ریحان
را
بر بالهای خسته خود باد
گویی که بوی زلف تو می داد
وقتی که گام سحر ربای تو
وز پله های وهم سحرگاهی
گرم فرار بود
در چشمهای من
ابر بهار بود
برگرد
در این غروب سخت پر از درد
محبوب من به بدرقه من
برگرد
هرگز دوباره
بازنخواهی گشت
و من تمام شب
این کوچه باغ دهکده را
با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم کرد
و شکوه تو را
تا صبح
تا طلوع سحر با ستاره خواهم کرد
وقتی سکوت دهکده را
برگشت گله های هیاهوگر
آشفته می کند
وقتی که روی کوه
خورشید
چون جام پر شراب
فروی میریزد
و باد این اسب
اسب سرکش ناشاد
آشفته یال و سم به زمین کوبان
در کوچه باغ دهکده می پیچد
یاد از تو می کنم
آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟
و من
از شهریان بریده به ده اوفتاده را
تا شهر شور و عشق نخواهی
برد ؟
آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟
تا سبزه های دشت
و ساقه لاله عباسی
و بوته های پونه وحشی
به رقص برخیزند
تا آب چشمه گرد سفر را
زان روی تابناک بشوید
و از تن تو
این تن تندیس مرمرین
گرد و غبار خاک بشوید
آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟
آیا سمند سرکش را
چابک سوار چیره نخواهی شد ؟
چون تک سوارها
هر روز گرد دهکده
هی هی کنان طواف نخواهی کرد ؟
آنگه مرا رها شده از من
راهی کوه قاف نخواهی کرد ؟
بیهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهی گشت
هر چند اینجا بهشت شاد
خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است
در هر غروب
در امتداد شب
من هستیم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
این راز سر به مهر
تا کی درون سینه نهفتن
گفتن
بی هیچ باک و دلهره گفتن
یاری کن
مرا به
گفتن این راز بازیاری کن
ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز
می خواهمت هنوز











پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید