نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 03-04-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض لبخند بزن دلاور !

لبخند بزن دلاور !

گاهی در جبهه های دفاع از حق در برابر باطل به تابلو نوشته ها، سنگرنوشته ها و لباس نوشته هایی برخورد می کردیم که در بردارنده نوعی طنز و شوخی بود.





در این جا گوشه هایی از این تابلو نوشته ها را که بیانگر روحیه رزمندگان سرافراز اسلام در آن شرایط سخت است را با هم می خوانیم:

1-لبخند بزن دلاور. چرا اخم؟!!
2- لطفا سرزده وارد نشوید (همسنگران بی سنگر) (سنگر نوشته است و خطابش موشها و


سایر حیوانات و حشرات موذی هستند که وقت و بی وقت در سنگر تردد می کردند.)
3- مادرم گفته ترکش نباید وارد شکمت شود لطفا اطاعت کنید.
4 - مسافر بغداد (خمپاره نوشته شده قبل از شلیک)
5- معرفت آهنینت را حفظ کن و نیا داخل (کلاه نوشته)
6- ورود اکیدا ممنوع حتی شما برادر عزیز (در اوایل میادین مین می نوشتند و خالی از مطایبه و شوخی نبود.)
7- ورود ترکش های خمپاره به بدن اینجانب اکیدا ممنوع است .
من خندانم قاه قاه قاه (این جمله با خط درشت پشت پیراهن شهید مهدی خندان جمعی گردان عمار لشکر 27 نوشته شده بود)


8-ورود گلوله های کوچکتر از آرپی چی به اینجا ممنوع (پشت کلاه کاسک نوشته بود)
9- مرگ بر صدام موجی
10- لبخندهای شما را خریداریم .
11- مرگ بر هزاردام این که صدام است.
12- مزرعه نمونه سیب زمینی (تابلو ورودی میادین مین گذاری شده)





13- من خندانم قاه قاه قاه (این جمله با خط درشت پشت پیراهن شهید مهدی خندان جمعی گردان عمار لشکر 27 نوشته شده بود)
14- من مرد جنگم (الکی من خالی بندم)
15- مواظب باش ترکش کمپوت نخوری (تابلویی بود جلوی در تدارکات در منطقه).
16- نامه رسان صدام (خمپاره نوشته شده قبل از شلیک)
17- نزدیک نشوید شخصی است وضو و نماز را باطل می کند. (دمپایی نوشته)
18- نمی تونی لطفا مزاحم نشو (لباس نوشته


خطاب به گلوله)
19- نه خسته دلاور
20- ورود افراد متفرقه (منظور پرنده های آهنین توپ و خمپاره) ممنوع
21- ورود ترکش از پشت ممنوع ، مرد آن باشد که از روبرو بیاید
22- نیش زدن انواع عقرب و رتیل ممنوع (چادر نوشته)
23- ورود شیطان ممنوع (تابلو نوشته ای با زغال)
24- وای به روزی که بسیج بسیج بشه



منبع :
برگرفته از کتاب فرهنگ جبهه

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید