نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 02-05-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خزان-شعري از بودلر به اضافه چهار ترجمه
مترجمان به ترتيب حروف الفبا:سهيل آقازاده،فرهاد فرهنگ فر،سعيد نجفي برزگر،محمد حسن مصلي نژاد
Autumn
Soon we will plunge ourselves into cold shadows,
And all of summer's stunning afternoons will be gone.
I already hear the dead thuds of logs below
Falling on the cobblestones and the lawn.

All of winter will return to me:
derision, Hate, shuddering, horror, drudgery and vice,
And exiled, like the sun, to a polar prison,
My soul will harden into a block of red ice.

I shiver as I listen to each log crash and slam:
The echoes are as dull as executioners' drums.
My mind is like a tower that slowly succumbs
To the blows of a relentless battering ram.

It seems to me, swaying to these shocks, that someone
Is nailing down a coffin in a hurry somewhere.
For whom? -- It was summer yesterday; now it's autumn.
Echoes of departure keep resounding in the air.

Charles Baudelaire
ترجمه ها:
سهيل آقازاده:
طولي نخواهد كشيد كه غرقه سايه هاي سرد شويم
همه عصرهاي منگ تابستان خواهند گريخت
صداي تنه هاي مرگ زده درختان را مي شنوم
كه خانه مي گزينند بر سنگ فرش ها و علفزاران


زمستان بر من خانه خواهد كرد
با زهرخندش،كينه اش،با تن لرزانش،غرورش،دهشت و گناهش
و تنها چون خورشيد مسخ شده در چنگال سرما
روحم تجسد خواهد يافت در يخ هاي خونين رنگ


با هر تپش صداي سقوط برخود فرو مي غلتم
صدايي به رخوت جوخه هاي مرگ
و ذهنم چون برج و باروييست كه از هم مي گسلد
با هر وزش دژكوب هاي بيرحم


و صداهاي موحشي چون تابوت هايي شتاب زده
كه فرو مي غلتند در عمق خاك
ديروز تموزبود و امروز خزان
هلهله هاي كوچ پژواك مي گيرند در فضا...
فرهاد فرهنگ فر:
در چشم به هم زدنی
خود را در محاصره سایه های سرد خواهیم یافت،
و آن روزهای خیره کننده تابستان،
به تمامی رخت بر خواهند بست.

از همین حالا
هیمنه فرو افتادن شاخه های سنگین را
که بر روی قلوه سنگ ها و مرغزارها آرام می گیرند،
می شنوم.

زمستان تمام قد به سوی من باز می گردد:
ریشخند، نفرت، لرزش، وحشت، بیگاری، شرارت.

تبعید شده،
همچو خورشید،
به زندانی قطبی،
روح من
که به تکه یخی سرخ مبدل می شود.

و وجود من
که با شنیدن فغان شکست هر کنده
بی امان به خود می لرزد:
پژواک هایی همچون صدای دل آزار طبل جلادان.

و ذهن من
که با یورش کشنده و بی رحم باد های دژ کوب
همچو برجی به آرامی از پای در می آید

ومن
در سیطره ضربات،
همچو تابوتی که بی وقفه بر زمین کوبیده می شود.
برای که؟
دیروز زمستان و امروز پاییز.
پژواک های عزیمت، انعکاس ها را در هوا
تداوم می بخشند.
سعيد نجفي برزگر:
به زودی،
ما خود را در سایه هایی سرد خواهیم افکند،
و همه آن بعد از ظهر های ِ شگفت را به دست ِ باد خواهیم بخشید.
من همچنان آوای ِ الوارهایی را از آن پایین ها می شنوم،
که بر روی ِ چمن ها و تخته سنگ ها می غلتند...


همه ی ِ زمستان به من باز خواهد گشت:
ریشخند، بیزاری، لرزیدن،ترس،جان کندن، گناه،
و همچون خورشید، تبعید شده به زندانی قطبی،
روح ِ من در پاره یخی سرخ،
سخت خواهد گشت.


چنان که شکستن و فرو پاشی ِ الوار ها را گوش می دهم، می لرزم :
این پژواک ها به گنگی ِ طبل ِ جلاد هایند.
اندیشه ام دژی را می ماند که آرام آرام،
از دَم ِ دژکوبی ویرانگر،
از پای در می آید.


نوسان های ِ این ناگهان، مرا اینطور می نماید،
که کسی به شتاب، تابوتی را میخ می کوبد.
برای ِ چه کسی ؟ - دیروز تابستان بود. امروز پاییز.
طنین ِ رهسپاری در آسمان می پیچد
محمد حسن مصلي نژاد:
عن قریب در سایه های سرد ، غوطه خواهیم خورد
و عصرهای دلفریب تابستان در می گذرند
اینک تپ تپ بی رمق ُکنده ها یی را می شنوم
که فرو می افتند بر سنگ فرش ها و علفزار

تمام زمستان رجعت خواهد کرد به سوی من
استهزا ، نفرت ، لرز ، دهشت ، جان کندن ، خباثت
و قلب من توده یخی خونین خواهد شد
چونان خورشیدی که به قطب تبعید شود

آن گاه که صدای درهم شکستن ُکنده ها می آید
می لرزم و در را به هم می کوبم
پژواک ها به سنگینی طبل های جلادند
اندیشه ام به قلعه ای می ماند که آرام آرام تسلیم می شود
تسلیم تکانه های یکی کوبه ی سخت و ویرانگر

نوسان این ضربات چنان می نماید بر من
که انگار کسی عجولانه در جایی میخ بکوبد بر تابوت
تابوت از آنِِ کیست ؟
از آنِِ دیروز که تابستان بود
و اینک پاییز است
پژواک های مرگ ، پرطنین در نسیم تکرار می شوند
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید