سوی مغرب برویم
سوی مغرب برویم
طاق اول اینجاست
نقش شاپور و پسر در بن طاق
هردو شاپور یکی دوم و دیگر سوم
دست بر دسته شمشیر و بپا استاده
طاق دوم که بود طاق بزرگ
یادگاریست ز خسرو پرویز
در بن طاق دو قسمت باشد
قسمت زیر همان پرویز است
او سوار است
و این مرکب او شبدیز است
اسب شبرنگ سیاه
که در آفاق بسی مشهور است
نیزه در دست سوار
دست دیگر سپر است
چهره در زیر نقاب
گر چه پر هیبت و بس مغرور است
لیک در اصل همین کبر و غرور
منقرض گشتن یک سلسله در پی دارد
قسمت بالایی باز هم پرویز است
جبه سلطنتی پوشیده
طرف راست بود
موبد موبدها
یا بود مظهر مزدای بزرگ
حلقه ای ای در کف او
شایدم منشوریست
شایدم مظهری از سلطنت است
که به پرویز دهد
طرف دیگر پرویز زنی کوزه بدست
که بود مظهر آناهیتا
یا همان ناهید است
که بود معبد او کنگاور
حالیا نیز بقایایش هست
مظهر اب زلال
که دهد فیض به این مهد کهن
طرفینش هم عجب پر بار است
چند جا صورت او نقره شده
شاه مشغول شکار
چه شکاریست،عجب نا همگون
بس گوزنان به حصاری محصور
این شکاریست که جرگه گویند
همه کس از همه جا رم بدهد خیل شکار
تا که در تیر رس شاه آیند
شاه با کبر و غرور و کمانی بر دست
بزند تیر به پهلوی گوزنان اسیر
شاهکاریست که این حضرت سلطان زده است
و به دیوار سمت چپ طاق
باز هم تابلو شاه است و شکار
شاه استاده به قایق
و بزه کرده کمان
که زند بر سر و پهلوی گرازان با تیر
آفرین بر کف و بازوی شهنشاه کنید
این دو دیواره ی طاق
گر چه خیلی غنی و پر بار است
و نشانها دارد
از هنرمندی و فرهنگ همین بوم کهن
لیک من میگویم
یک پیام دگری نیز در آن پنهان است
وسعت مملکت ما ایران
در زمانهای قدیم
روزگاران کهن
شتر و اسب و گوزن
نقش دیواره راست
این نشانی باشد
از صحاری و بیابان حجاز
و به دیواره ی چپ
فیل و نی زار و گراز
یادگاری بود از خطه ی هند
عربستان تا هند
جمله در سلطه ی ایران بوده ست
جملگی تابع و فرمانبر سلطان بوده ست
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|