نمایش پست تنها
  #50  
قدیمی 12-11-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

عشق چیست


عشق شعله ای است که آتش در جان می زند
اما از شرم آن آتش، آتشهای بیرونی سرد و خاموش می شوند آنجا که ازعشق ابراهیم خلیل به غیرت حق، بر آتش فرمان رسید که:« یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم- ای آتش سرد و خاموش باش برای ابراهیم

عشق سختی دارد اما تلخ نیست . بی قراری دارد اما آرامش بخش است . زخمی و خونین بال است اما درمانگر است چنانکه جلال الدینِ زخم خورده از شمس جان در مثنوی آواز می دهد که:

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد


شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمــله علتـــــهای مــــا


ای دوای نـــخوت و نامــوس مـــــا
ای تو افلاطون و جالینوس مـــــا


و عشق قربانی کردن همه چیزهایی است که رنگ و بویی از او ندارد چنانــکه ابراهیم چنین قصد نمود و خدا از او پذیرفت. و عشق بال خاکیان است تا به میهمانی افلاک بروند آنگونه که جلال الدین که خود یکی از خاکیان خاص به افلاک رسیده می گوید:

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد


در ره عشق بسی قفل و بند وجود دارد
اما آفرین بر عشق که خود شاه کلید است.


و مرحبا به نظامی آن صاحب گنجهای پنجگانه که سرود:

عشق آینه بلند نور است
شهوت ز حساب عشق دور است
و باز جادو سخن جهان نظامی عشق را قوت جان می داند:

من قوت ز عشق می پذیرم
گر میرد عشق من بمیــــرم


پرورده عشق شــد سرشتم
جز عشق مــــباد سر نوشتم


یارب بخــدائی خدائیـــــت
و آنـگه بکمـــــــال پادشائیت


کز عشق بغایتی رسانــــــم
کو مانـــــد اگر چه من نمانم


گر چه ز شراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم


و عشق فرشته ای است از جانب خداوند که ماموریت دارد در دل جای گیرد و از آنجا تا عمق بیکران سلولها و ذرات خون ریشه کند و تمام وجود را از غیر بپردازد و آنگاه صاحبش را قربانی نماید و از قربانگاه او معبد جاویدان بر پا کند و او فرشته ای است هزار جلوه که هر لحظه جلوه ی می نماید و دل می برد و نهان می شود. و به قول نیما:

هر لحظه به شکل بت عیار در آمد دل برد و نهان شد

و آن فرشته یک زمان و در لباس روح القدوس بر مریم پاک جلوه نمود و پسر آسمان را در جان او به امانت سپرد تا جهان بی روح را از سلطه جباران و دین فروشان و معبد بازان بی معبد رهایی بخشد و گفتار و نگاه آسمانی اش مردگان را جان دوباره بخشد و سرانجام صدقه مسیحا بودنش را با رنج دیدن و آزار گشتن بدهد اما سرانجام او سوار بر مرکب عشق به آسمان رفت.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید