ره آورد
گفتم به طعنه - : بی خبر از ما گریختی
حالا که آمدی چه ره آورد این رهی است
هرگز گمان مدارکه رفتی زخاطرم
با آنکه مدتی ز رفیقان گسیختی
نجوا کنان سرود :
ره آورد آن سفر ؟
بازو گشود ، کاین من و این ارمغان من
گر بی خبر ز شهر رفیقان گریختم
حالا که آمدم ز سر رفته ، در گذر