زنجیری برای دست شعرم
روزی ز چنگ هر غزل نغزم
عشق و نشاط و خنده فرو می ریخت
در نغمه اش فسانه همی رقصید
بر زخمه اش ترانه همی آویخت
هرگز نشد که از صدف
بحری ، دُرّی گران به ساحل غم غلتد
یا گِرد شاخسار غزلهایم
نیلوفر شکست و الم پیچد
امروز دیگرم نه نشاطی هست
نی شور زن پرستی و می خواری
چنگم گسسته مانده و می گرید
بر سرنوشت شوم سیه کاری
امروزم از نوازش هر تاری
ریزد ترانه های غم و حرمان
آهنگ یک ترانه تکراری :
- مُردم از این شکنجه بی پایان
دیگر دلم گرفته ازین آهنگ
تا کی در ابتذال سیه ، مانم ؟
تا کی به چنگ وحشت نومیدی
در گوش چنگ قصه ی غم خوانم ؟
هان ! مردمی که چشم شما لغزد
روی سواد شعر غم انگیزم
توفان شوید تا چو پَر کاهی
در گرد باد مرگ در آویزم
هان ! مردمی که گوش شما باز است
تا بشنود ترانه پیروزی
بندی زنید شعر مرا بر دست
تا بر کنید ریشه ی کین توزی
هان ! دوستان ز راه وفا داری
شعر مرا به خاک سیه ریزید
با شاعری که شعله ی نومیدیست
دریا شوید و یکسره بستیزید