نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 12-11-2009
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آگراندیسمان

در هنر عکاسی تکنیکی وجود دارد که می توان عکس پولوراید گرفت. فرض کنید از عده ای که دور یک میز نشسته اند عکس پولوراید بگیرید و وقتی آنرا ظاهر کردیم ببینیم که بجای افراد، دور میز توده ابری مبهم از الگوهای تداخلی جمع شده است. در هر دو مورد می توان بدرستی پرسید کدام یک واقعیت حقیقی است: جهان به ظاهر عینی که عکاس/ مشاهده گر تجربه کرده یا الگوهای تداخلی محو و مبهمی که توسط دوربین/ مغز ضبط شده است؟
در جهان شناسی هولوگرافیک این احتمال بررسی می شود که واقعیت عینی جهان بیرون- کوهستانها، درختان سرو، فنجانهای داغ و چراغهای روی میز- ممکن است اصلا وجود نداشته باشد، یا دست کم آنگونه که ما معتقدیم وجود نداشته باشند.
امروزه فیزیک کوانتوم این اعتقاد عارفان بزرگ را تائید می کند که واقعیت همان مایا است. یعنی توهم، و آنچه در عالم خارج است بواقع سمفونی پر طنین اشکال موج گونه، یعنی قلمروی فرکانسهایی است که تنها پس از آنکه به ساحت حواس ما وارد شدند به جهانی که ما می شناسیم تغییر شکل می دهند.



فیلم Blow Up یا آگراندیسمان که با عنوان درشتنمایی نیز ترجمه شده است، شاهکار کارگردان فقید ایتالیایی آنتونیونی است که از منظر فلسفی به بحث در رابطه با این سئوال همیشگی بشر- حقیقت چیست؟- می پردازد.
"والتر ولترونی" شهردار رم ، در مراسم تدفین "مایکل آنجلو آنتونیونی" گفت: با مرگ آنتونیونی نه تنها یکی از بزرگترین فیلم سازان دنیا بلکه یکی از آخرین استادان مدرنیته از دنیا رفت. و در ادامه صحبت هایش چنین گفت: به لطف سینمای آنتونیونی ، ما تصویر دیگری از واقعیت داشتیم. راهی دیگر برای نگاه کردن به چهره یک زن و طراحی یک خودرو. حتی یک ابر هم پس از دیدن فیلم های آنتونیونی ، متفاوت به نظر می رسید.

فیلم آگراندیسمان، داستان ساده ای از یک روز زندگی یک عکاس حرفه ای است. تماشاچی به عنوان سوم شخص نظاره گر حوادث روزمره است و شاید در طول فیلم این حس به سراغتان بیاید که مگر در این حوادث روزمره ی زندگی چه چیزی وجود دارد که آنتونیونی آنرا فیلم کرده است؟ اما به قول بوهم یکی از فیزیکدانان مشهور، واقعیت ملموس زندگی هر روزه ی ما در واقع خود نوعی توهم است. آنتونیونی در فیلمش این توهم را می خواهد نشان دهد.
قهرمان عکاس فیلم با رفتار خاصش هنگام عکس برداری از مناظر طبیعی، سوژه ی معاشقه ی یک زن و مرد توجهش را جلب می کند و تلاش می کند مخفیانه از آنها عکس بگیرد. اما آن زن متوجه عکس برداری می شود و از عکاس می خواهد که فیلم ها را پس بدهد. وی به سادگی از آزادی عكس برداری در یك پارك عمومی دفاع می كند:
- بعضی ها گاوبازن ، بعضی سیاستمدار ، من هم عكاس!
تامس خود را این گونه معرفی می كند. در وبلاگ نقد فیلمی این نگاه اینگونه تفسیر میشود:
"او در حقیقت به رابطه ای اشاره دارد که در سه حرفه مشترک است. یکی همواره فاتح است و دیگری مظلوم و بازنده در این بازی. گویی همیشه یكی حمله می كند و دیگری به ناگزیر دفاع. حمله به چه و كه و دفاع از چه و كه؟
من كه هستم و در كدام رویه این معادله ناگزیر قرار گرفته ام.
آگراندیسمان این است : درشت نمایی آن تكه گمشده از ناپیدای خودمان درتصویر فریبنده و ماسك بر جهره خودمان. مرز آزادی كجاست و آزادی فردی و عمومی در كجا با یكدیگر برخورد كرده و همدیگر را نفی می كنند.آنتونیونی این گونه ، بی در افتادن به دام تصاویر تكراری و شعارگونه ، پلان به پلان با انتخاب میزانسن ، گفتار و نماهای چالش بر انگیز ما را به كشف فیلم و پیام فلسفی آن رهنمون می شود."
با اصرار زن، تامس به ماجرا شک می کند و تصمیم می گیرد عکس ها را پنهانی ظاهر کند. و بالاخره در بزرگنمایی عکس ها متوجه می شود که در تصاویر قتلی رخ داده و جسدی در کادر عکسش وجود دارد که هنگام عکس برداری متوجه نشده بود. تامس برای کشف این حقیقت تلاش می کند اما او با واقعیت در تضاد قرار می گیرد و درنهایت واقعیت را کشف نمی کند. فیلم بسیار ساده روایت شده است و در تمام این مدت دوربین فیلمبرداری به عنوان سوم شخص عمل می کند تا بیننده قضایا را از دید خودش دنبال کند.

خود آنتونیونی به نظرم بهترین حرف را درباره عکاس و فيلمش گفته:
"واقعیت گم می شود،بتدریج و مدام تغییر ماهیت می دهد...هر وقت گمان می کنیم آن را یافته ایم ،تغییر ماهیت می دهد...شخصا،همیشه نسبت به آنچه که می بینم بی اعتمادم؛به آنچه که تصویری به من نشان می دهد،چون نمی توانم آنچه پشت آن نهفته است تصور کنم.عکاس فیلم آگراندیسمان که یک فیلسوف نیست،می خواهد از نزدیک ببیند،اما پیش می آید که به دلیل درشت نمایی بیش از حد شئ،آن شئ متلاشی و در نهایت محو می شود.بنابراین،در یک لحظه واقعیت را به چنگ می آوریم،اما بلافاصله لحظه ی بعد آن را از دست می دهیم."

در یکی از صحنه های شاهکار فیلم که جزو ماندنی ترین سکانس های تاریخ سینما هست، عده ای از ماسكداران پانتومیم باز با سروصدا وارد می شوند و به پارك هجوم می آورند. دو تن از آنان به زمین تنیس رفته و با راكتی فرضی و توپی فرضی ، یك بازی فرضی را آغاز می كنند. تامس ، در آغاز آنها را باور نمی كند اما پس از جند حركت در هماهنگی با تماشاچیان ، او نیز گویی توپ را می بیند و وقتی توپ فرضی به آن سوی زمین تنیس می افتد در پاسخ به درخواست یكی از بازیگران به سوی توپ می دود. دوربین عكاسی را بر چمن می گذارد ، توپ فرضی را برمی دارد وبا شدت و حدت به سوی آنها پرتاب می كند. حیرت آلوده بازی را می بیند ، لحظه ای به فكر فرو می رود ، سرگشته وار به سوی دوربین بازمی گردد آن را از روی چمن بر می دارد و خیره به بازی در جمن ، تماشاخانه اصلی بود و نبود ، به سوی آنان به راه می افتد.
بحث براین بود که توماس با تن دادن به قواعد بازیگران تنیس و قبول کردن راه و منش آنان ، به حقیقت و به بینش آنان وارد شد. حال ، با فرض اینکه توماس به حقیقت رسید ، سوالی دیگر پدید می­آید و آن این است که کدام حقیقت صحیح و کدامیک غلط بوده است؟
احسان تحویلیان یکی از منتقدین سینمایی ایران می نویسد:
"در تمام فیلم ، این دوربین بود که توماس و باقی شخصیت هارا به تصویر می­کشید و در واقع روایت می­کرد ولی در نمایی­که توپ خیالی بر روی چمن­های پارک می­افتد و نمایی که توماس را از پشت سر مشاهده می­کنیم که می­دود تا توپ را بردارد دید و نظر و تفکر دوربین به کنار گذاشته می­شود و ما فیلم را از دید و از چشمان آن بازیگر تنیس – همان دختر که به توماس امر کرد تا توپ خیالی را بیاورد – مشاهده می کنیم. بهتر است بگوییم ما فیلم را از جهان­بینی آن بازیگر تنیس مشاهده کردیم."
چه چیز واقعی است : آن چه كه به وسیله دوبین من در عكسهای من ثبت شده ، آن را دیده ام و اكنون نیست یا توپی كه نمی بینمش اما وقتی برای بازیگر پرتابش می كنم ، بازی را ادامه می دهد؟

پاره ای از بررسی ها در عصب شناسی نشان داده اند که کمتر از پنجاه درصد از آنچه "می بینیم" بواقع بخاطر اطلاعاتی است که وارد چشمانمان می شود. پنجاه درصد دیگر حاصل انتظاراتی است که از جهان، آنطور که می باید بنظر آید، داریم. همه ی اینها به این سئوال آزاردهنده منجر می شود: اگر ما داریم کمتر از نیمی از آنچه را که آنجاست میبینیم، چه چیز دیگری آنجاست که ما نمی بینیم؟
یکی از اصول فیزیک کوانتوم این است که ما واقعیت را کشف نمی کنیم، بلکه در خلق و آفرینش آن شرکت می کنیم.

در یکی از نمایشنامه های پیراندلو، خانم سینی می گوید: که تنها چیزی را باور دارد که دیدگانش ببیند و انگشتانش لمس کند؛ لودیسی در پاسخ می گوید:"شما باید به کسان دیگر نیز که با دیدگان خود می بینند و با انگشتان خود لمس می کندد احترام بگذارید حتی اگر درست مخالف آنچه شما می بینید و لمس می کنید ببینند و لمس کنند."
بلی حقیقت گنبدی است از شیشه های رنگارنگ که از هر گوشه ی آن ترکیبی دگرگون از رنگها دیده می شود. شاید حقیقت مخرج مشترک اشتباهات انسانی باشد و اشتباهی عمومی باشد که همه به آن گرویده اند و ما نیز باید بدان بگرویم.
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید