نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 07-23-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

"دروغ نگو اگه حالت خوب بود كه زنگ تفريح بيرون مي آمدي"
با ورود دبير ادبيات الهام دست از سرم برداشت . آقاي بسطامي غزلي از سعدي را با لحني هميشه پر سوزش دكلمه كرد.
آن را كه غمي جز غم من نيست چه داند
كز شوق توام ديده چه شب ميگذراند
وقتست اگراز پاي درآيم كه همه عمر
باري نكشيدم كه به هجران تو ماند

به فكر فرو رفتم چرا آن جوان مغرور تا آن حد نسبت به من بي اعتنا بود؟
چقدر از ياد آوري حركات ناپسند خاله رويا و آرمينا ناراحت شدم. راستي امروزي بودن همين است؟
"خانم ستايش بيت آخري كه خواندم شما از رو بخوانيد."
به خودم آمدم از كجا فهميد من هواسم نبود؟

*‌ * *
"ماني اين قدر آب نريز كف آشپزخانه .تو داري ظرف مي شويي يا آب بازي ميكني؟"
نگاهش كردم موهاي سپيدش را دور سرش جمع كرده بود . چشمها و نوك دماغش به علت سرماخوردگي سرخ شده بود.
"دستت درد نكند دختر!تو از همه ي نوه هايم دلسوز تري !
ناخواسته لبخند زدم.

وقتي صداي خروپفش بلند شد و به آرامي دفتر و كتاب فيزيكم را برداشتم و خارج شدم.
زنگ خانه را زدم.
"سلام مادر كمك نمي خواي ؟"
تشر زد :"تو هم وقت گير آوردي ها با وجود اين همه كار هي بالا و پايين ميروي!بتمرگ خانه ببين چه كار دارم انجام بدهي؟"
كتاب را توي كشو قايم كردم كه با ديدن آن بيش از حد عصباني نشود .
سيني سيب زميني را مقابلم گذاشت و چاقو را به دستم داد .
"بيا اعصابم سر جايش نيست ميترسم دستم را ببرد"
بدون هيچ حرفي به پوست كندن سيب زميني ها مشغول شدم . نگاهش به لخت شدن سيب زميني ها بود و دستش را حايل چانه اش كرده بود:"به مادر بزرگت سر زدي؟"
"آره بدجوري سرما خورده"
مادر انگار داشت با خودش حرف مي زد ."بايد از رويا بپرسم تاريخ دقيق جشن تولد پسر خانم رزيتا چه وقت است.حسابي برايش برنامه ريزي كردم . نميخواهم مثل دفعه پيش كم بياوريم."
در هنگام خوردن شام متوجه رفتار سرد پدر و مادر شدم . وقتي مادر حرف مي زد پدر توجهي به او نميكرد
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید