نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 01-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

( 3 )


كاخ، روز.
ناصرالدين شاه و مليجك وحشت كرده‏اند و فيلم شب‏نشيني در جهنم را مي‏بينند. با سقوط حاجي جبار در جهنم، ناصرالدين شاه به زمين سقوط مي‏كند و از حال مي‏رود. مليجك سر از شهر فرنگ در مي‏آورد.
مليجك:
ميرغضب!
عكاسباشي وحشت مي‏كند.
[فيلم شازده احتجاب: محكومي در غل و زنجير. كسي وصف حال او را مي‏نويسد: محكوم خوابيده است.]

اندروني (شاه نشين)، روز.
عكاسباشي را دو خواجه چشم بسته در غل و زنجير مي‏آورند. عكاسباشي لباس زنداني شازده احتجاب را به تن دارد. سوگلي جلو مي‏آيد.
سوگلي:
عكاسباشي!
عكاسباشي:
بله خاتون!
سوگلي:
دختر لر بر و رويش از من بهتر بود؟ (چشم بند عكاسباشي را بر مي‏دارد، عكاسباشي سر به زير مي‏اندازد.)
عكاسباشي:
چشمم كور اگر به ناموس سلطان نظر كنم.
سوگلي:
(غل و زنجير از پاي او باز مي‏كند.) در خفا از من عكس متحرك بردار تا مهر من به دل سلطان باز گردد.
عكاسباشي:
نعوذبالله، اندروني سلطان، آرتيست مؤنث سينموتوگراف؟
سوگلي:
پس خاكي بر سر سينموتوگراف كن كه سلطان رغبت اندروني كند.
عكاسباشي:
خاك بر سر سينموتوگراف بايد كرد كه معجون السلاطين شده. خاتون‏ اي كاش جامه‏دار حمام يا آفتابه دار موال رعيت بودم.
سوگلي:
مي‏سپارم از اندروني كنيزي را برايت صيغه بخوانند. (فرياد مي‏كشد.) نقل و گل بياوريد.
پنج در گشوده مي‏شود و كنيزان از ميانة درها با ظروف نقل وگل، بارها اسلوموشن به طرف عكاسباشي مي‏آيند و بر سر او نقل و گل مي‏ريزند. اما به او نرسيده غيب مي‏شوند. عكاسباشي حيرت كرده و چشم به هم مي‏زند.
سوگلي:
كدام را راغبي؟
عكاسباشي:
خاتون خيال مي‏بافم يا واقع است؟
سوگلي:
راضي شو تا واقع شود.
عكاسباشي:
(چشم بندش را مي‏بندد و غل و زنجير را به پاي خود مي‏كند.) چشم و دلم از كنيزان قجري سير است.
سوگلي:
اين ايام باب است اهل هنر عارف بنمايند. (خواجه‏ها او را مي‏برند.) تو يكي گويي زاهدي.
عكاسباشي:
عارف نيستم خاتون، عاشقم. زهد من از دلدادگي است نه از بي‏دلي.
سوگلي:
آنچه تو صنعت مي‏كني از مليجك هم بر مي‏آيد.
[فيلم شازده احتجاب، زندان.]

كاخ، داخلي، شب.
مليجك شهرفرنگ را براي نمايش حاضر مي‏كند. ساعت بزرگ تالار زنگ مي‏زند، بي‏آن كه عقربه‏اي داشته باشد و يا پاندولش تكان بخورد. فراشباشي ساعت جيبي زنجيردار بدون عقربه‏اش را از روي ساعت تالار ميزان مي‏‏كند. پرده‏اي نقاشي شده به ديوار نصب است. مليجك پردة سفيدي به روي آن مي‏كشد. مغول‏ها سلطان را بر تختي روان مي‏آورند و جلوي شهر فرنگ زانو مي‏زنند. مليجك كليد شهر فرنگ را مي‏زند. نور به صورت سلطان مي‏پاشد، همه تعجب مي‏كنند.
مليجك:
[با خوشحالي] پرده آنسوي تالار است.
چهار مغول بر مي‏خيزند و از آن سو زانو مي‏زنند:
[تيتراژ فيلم هاي زير پوست شب و زن يك شبه و نماهايي از مشتي لباس كه در كادري ريخته مي‏شود.] مغولها سلطان را به حرمسرا مي‏برند، چند مرغ از حرمسرا به تالار مي‏گريزند. صديق الحرم در را مي‏بندد. كلاه و لباس سلطان در كادر مي‏ريزد. قدقد مرغ ها. [فيلم شازده احتجاب: كاتبي در جلوي كادر، وصف حال مي‏نويسد: زنداني تكان مي‏خورد.]

حياط كاخ، روز.
اميركبير، فراشباشي و صديق الحرم ايستاده‏اند. دستة موزيك مي‏نوازد. پنج فراش تابلوهاي كمال الملك را درون درشكه مي‏گذراند. دسته موزيك ساكت مي‏شود.
اميركبير:
قاجاريه به وقت حاجت و ترس و كار، كمال تعلق را دارند، رفع آن شد، ديگر نمي‏شناسند. (درشكه حركت مي‏كند.)
ميرزاآغاسي:
(به كنايه) هزار سال بزرگي بدان نمي‏ارزد، غلامي آيد و گويد كه خواجه معزولي.
درشكه اميركبير فيد مي‏شود.

كاخ (جلسة وزرا)، شب.
فراشباشي، ميرزا آغاسي، صديق الحرم، جارچي و وزراء حضور دارند.
فراشباشي:
ميرزا آغاسي فرمايش كنند.
ميرزا آغاسي:
به پاس قدرداني از اخوان لومير و عزيرالسلطان، مليجك خودمان كه سلامت را به سلطان خوبان بازگرداندند، خاتون انيس الدوله، بالصراحه مقرر فرمودند براي سهولت در امر مهندسين سينموتوگراف...

اندروني (شاه‏نشين)، شب.
كات به خندة زنان كه مشغول تماشاي فيلمند. ناصرالدين شاه و سوگلي كنار هم روي تخت روان نشسته‏اند. مغولها با چشم هاي بسته، تخت روان را بر دوش دارند و از خندة زنان خنده‏شان مي‏گيرد. خواجه‏ها بچه‏هاي شيرخواره را بغل كرده‏اند. يكي از آن ها دو بچه در بغل دارد.
[فيلم شب قوزي: نقاشي صورت روي شكم عريان. باد شدن شكم و رقص آن.]
فراشباشي:
در مصنوعات سينموتوگراف نبايد هيچ عكس متحرك و نقل قولي بالصراحه يا بالكنايه، موجز يا مطول به كار برود كه اهانتي يا انتقادي يا درد دلي باشد با شخص سلطان يا اندروني يا بيروني...

اندروني (شاه نشين)،شب.
كات به نوع ديگري از خندة زنان [روي پرده سارقي ناخودآگاه در بغل سارق ديگر نشسته، هرچه آن يكي مي‏دزدد، اين يكي به جيب مي‏گذارد.] سوگلي تخمه مي‏شكند و مغزش را به سلطان مي‏دهد تا در دهان بگذارد.

كاخ (جلسة وزراء)، شب.
مليجك:
حكايت نبايد به يكي از قشون، نظميه، عدليه يا حكام ولايات يا خويشاوندان دور و نزديك ايشان، شبهة جسارت، كنايت، عداوت، شقاوت...

اندروني (شاه نشين)، شب.
كات به نوع سوم از خندة زنان [روي پرده: شلوار مردي را كه از نردبان مي‏گريزد، مي‏كشند.] خندة زنان [مردي در گوني اثاثيه مي‏گذارد. وقتي گوني را كول مي‏گيرد، آدمي از ته آن بيرون مي‏افتد.]

كاخ (جلسة وزراء)، شب.
جارچي:
آرتيست هاي مهم سينموتوگراف، نبايد در نقش رمال، علاف، خراط، دباغ، لباف، فخار، عصار، شماع، حلاج، كفاش...

اندروني (شاه نشين)، شب.
كات به نوع چهارم از خندة زنان، از خنده گريه‏شان گرفته. [روي پرده: لات جوانمرد در ساحل دريا راه مي‏رود.] عكاسباشي چشم بسته و با مكافات آپارات را كنترل مي‏كند. [لات جوانمرد از كنار كلاهي حصيري كه بر شن‏ها افتاده، عبور مي‏كند. به يك باره مردي از زير كلاه حصيري فرياد كشان بر مي‏خيزد.]

كاخ (جلسة وزراء)، شب.
صديق الحرم:
بازي در نقش رقاصه و آوازه خوان و صنف الوات و فواحش مجاز، شكواييه ايشان از سينموتوگراف عنواني ندارد.

اندروني (شاه‏نشين)، شب.
كات به دست زدن زنان. عكاسباشي تحريك شده چشم بند را كمي بالا مي‏دهد و از زير آن پرده را تماشا مي‏كند. خواجه‏اي چشم بند او را پايين كشيده خود به پرده نگاه مي‏كند. [گوزنها: صحنة تئاتر: تماشاچي كور به توضيحات تماشاچي ديگر راجع به صحنه گوش مي‏كند.]

كاخ (جلسة وزراء)، شب.
مليجك:
والا رژيستور محبوس، اسباب سينموتوگراف مضبوط، عوارض ديواني مأخوذ، بلديه معذور و حيثيت عمومي محفوظ...

اندروني (شاه‏نشين)، شب.
كات به دست زدن زنان. خواجه‏ها سوت مي‏زنند.
[فردين و ظهوري، ناشي در غذا خوردن.]

كاخ (جلسة وزرا)، شب.
جارچي:
عمده مقصود، از درگاه معبود، برخلاصي محبوس مغفور، كه از سلطان اذن يافته براي ملت سينموتوگراف مقبول صنعت كند.

كاخ، شب، روز.
مردم آمده‏اند. از همه نوع. كرد و لر و بلوچ و ترك و تركمن و گيلك. ناصرالدين شاه و سوگلي بر تخت روان روي دوش مغولها نشسته‏اند. سلطان دهان دره مي‏كند. [روي پرده: طبيعت بي‏جان: پيرزن آرام و طولاني سوزن نخ مي‏كند.] عكاسباشي با نگراني به مردم نگاه مي‏كند. همه خوابيده‏اند. عكاسباشي آپارات را تند مي‏كند. [روي پرده هم چنان پيرزن سوزن نخ مي‏كند.] سر ناصرالدين شاه از خواب بر گردنش مي‏افتد: [تصويري عاطفي از دختر لر در خواب ناصرالدين شاه]
ناصرالدين شاه:
(در خواب و زير لب) تهرون...
سوگلي:
[عصبي] مَلي جان سرود مِلي.
سرود مِلي نواخته مي‏شود. مغولها مي‏ايستند و مردم از خواب بر مي‏خيزند. ناصرالدين شاه از خواب مي‏پرد.
يكي از مغولها:
سيم نما چيه؟
مردم:
(پراكنده) سيم نما چيه؟
ناصرالدين شاه:
ملي جان به اين ضعيفه كمك كن.
مليجك وارد پرده مي‏شود. سوزن را از دست پيرزن مي‏گيرد و نخ مي‏كند و به دست او مي‏دهد. مردم دست مي‏زنند. مليجك از روي پرده تشكر مي‏كند. سوگلي با غضب به عكاسباشي نگاه مي‏كند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید