نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 02-05-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


باغ گریان-شعزی از پاسترناک به اضافه سه ترجمه
The Weeping Garden

The garden is frightful! It drips, it listens:
Is it in loneliness here,
Crushing a branch like lace at a window
, ؟Or is there a witness near
The earth is heavy with swollen burdens
; Smothered, the spongy weald
. Listen! Afar, as though it were August,
Night ripens in a field.
No sound. Not a stranger around to spy.
Feeling deserted, alone,
It starts up again, dripping and tumbling
On roof, gutter, flagstone.
I'll bring it close to my lips, and listen:
Am I in loneliness here,
Ready to burst with tears in darkness,
Or is there a witness near?
Deep silence. Not even a leaf is astir.
No gleam of light to be seen.
Only choking sobs and the splash of slippers
And sighs and tears between.
1917
Translated to English by Eugene M. Kayden
سهیل آقازاده:
باغ موحش است!مي چكد،گوش مي سپارد
آيا تنهاست اينجا،
شكستن شاخه اي مانند درهم پيچيدن يكي روزنه،
يا شاهدي در نزديكيست؟

زمين سنگين است با رحمي ورم كرده
خاموش،يكي دشت نرم
گوش بسپار!از دور دست،
شب هاي بالغ جامه مي گسترانند بر دشت
مانند تابستان

آوايي نيست.نه يكي غريبه كه سربگرداند
حسي از پوسيدگي،تنهايي
دوباره فرازان مي شود،جاري و لغزان
نه خانه اي،نه ناوداني،نه سنگفرشي

بر لبانم مي نشانمش،گوش مي سپارم
آيا تنهايم من اينجا،
آماده شكفتن با اشك ها در تاريكي،
يا شاهدي در نزديكيست؟
رخوتي عميق،نه حتي برگي كه بجنبد
نه شراري از نور كه هنگامه كند
تنها لغزش هاي بغض و صداي پاي كفش هاي خانگي
و افسوس ها و اشك هايي در ميان
فرهاد فرهنگ فر:
باغ دهشتزده است، شبنم می چکد و او گوش می سپارد:
آیا اینجا همچون شکستن شاخه ای در چارچوب یک پنجره، متروک است؟
آیا شاهدی در این اطراف مرا می بیند؟

زمین همچون اسفنجی متراکم، سنگین شده.
گوش بسپار: انگار که یک شب تابستانی تمام عیار خود را در دامن دشت گسترده.

سکوت. سکوت.سکوت. دریغ از غریبه ای برای تجسس در باغ.
رها شده و تنها.
دوباره آغاز می شود. چکه، چکه، موسیقی باران در سنگفرش و ناودان.

به لبهایم نزدیکش می کنم و گوش می سپارم:
آیا من دورافتاده و تنهایم، آیا شاهدی در این حوالی تاریک هست تا نظاره گر اشک هایی که مرا به انتظار نشسته اند باشد؟

سکوتی ژرف. دریغ از برگی بیدار. دریغ از سوسوی فروغی ناتوان.
تنها هق هق بغض هایی که در گلو می شکنند و شلپ شلپ پاهای باران، در میان اشک و حسرت و آه.

سعید نجفی برزگر:
باغ می ترسد
می چکد آرام،
گوش را دوخته بر عمق زمان:
مگر از تنهایی ست،
شکند شاخه ای از باریکی،
همچو توری بسته
بر در و پنجره ها؟
یا کسی هست در این نزدیکی؟
شده سنگین از باری که بخورده ست،
زمین؛
و فشرده ست گلوی جنگل.
گوش کن ! دورادور،
همچنان تابستان،
شب در این مزرعه ها می شکفد.
نه صدایی آید،
نه کسی گوش کند پنهانی.
باغ گشته متروک،
لیک می آغازد
چکه، و می رقصد،
روی بام و جوی آب و سنگ فرش .
پیش لبهام میارم آرام،
گوش کن! :
این منم که تنها،
وسط تاریکی،
اشک ریزم چون خون؟
یا کسی هست در این نزدیکی ؟
در سکوت مطلق،
بی که برگی جنبد،
بی که سوسویی آزارد چشم،
بغض هایی که فشارند گلو،
و صدای شِلِپِ دمپایی،
آهی و اشکی کآید به میان.

__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید