ابیاتی از ساقینامهی وحدت کرمانشاهی:
الهی به جان خراباتيان
کزین تهمت هستی ام وارهان
به خمخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آباد ده
خدارازميخانه گرآگهی
به مخموربيچاره بنما رهی
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هرسو شدم سر به سنگ آمدم
بيا ساقی می به گردش درآر
که دل گيرم از گردش روزگار
ميی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سبو از دل آواز او
به ميخانه آ و صفا راببين
مبين خویش و خدا راببين
ميی کو مراوارهاندزمن
ازاین و ازآن و زماوزمن
ازآن می که چون شيشه برنگذرد
لب شيشه تب خاله از تب زند
تودرحلقه می پرستان درآ
که چيزی نبينی به غيرازخدا
بده ساقی می که تا دم زنی
قلم بر سر هردوعالم زنی
سبک باش و رطل گرانم بده
وگرفاش نتوان نهانم بده
که گردرآتشاست این دل روشنم
همان آب که آبی بر آتش زند
زمن بشنو ای پير روزگار
مکن تکيه بر گردش روزگار
که این منزل درد وجای غم است
دراین دامگه شادمانی کم است
...
..
.