نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 04-25-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض آقا تختی خریدنی نبود...

آقا تختی خریدنی نبود...

مطلبی به قلم مرحوم پهلوان مصطفی تاجیک یکی از نزدیکترینیاران آقا تختی .
مصطفی تاجیک همیشه تاکید داشت که تنها یک جهان پهلوان هست و آن هم آقا تختی است ،این نظر باعث دلخوری بسیاری از نامداران شد و حتی یکبار با یکی از بزرگان و صاحب بازوبند پهلوانی نیز سر این موضوع کدورت پیش آمد.



یاد هر دو دوست گرامی باد...

در تشییع جنازه تختی چه گذشت؟!!!

در جلوی ساختمان پزشکی قانونی جمعیت زیادی حضور داشت. وقتی جنازه آقا تختی را از در پزشکی قانونی بیرون آوردند، زیر تابوت را مرتضی فروزنده، حسین عرب، محمد عرب، محمدعلی صنعتکاران، علی الوندی، روح الله جیره بندی، مهدی تختی و مصطفی تاجیک گرفته بودند و فقط تا آمبولانس که در چند متری آنجا پارک شده بود، تشییع کردند چرا که اجازه تشییع بیشتر را نداده بودند. به طرف ابن بابویه حرکت کردیم، مردمی که جلوی پزشکی قانونی جمع شده بودند، نمی دانستند که جنازه به کجا می رود. در غسالخانه هفت، هشت نفر بیشتر نبودیم که عباس زندی هم رسید. آقا تختی را برای خاکسپاری به طرف قبر بردیم. وقتی جنازه را با کمک بقیه بچه ها توی قبر گذاشتند قبر از درازا کوچک بود، بلافاصله مرتضی فروزنده کلنگ را بداشت و توی قبر رفت و مشغول به کندن شد که قبرکن ها به کمک او آمدند و قبر را بزرگتر کردند و آقا تختی را در خانه ابدیش به خاک سپردیم. در مراسم شب هفت بهاری مداحی می کرد و از فضیلت آقا تختی می گفت که در آن روزها خیلی از کشتی گیرها غایب بودند. جمعیت زیادی آمده بودند به طوری که تمام قبرستان مملو از آدم بود و در خیابان های اطراف تا شعاع چند صدمتری جای سوزن انداختن نبود. کنترل این جمعیت عظیم از دست شهربانی خارج شد و مردم شعارهای مرگ بر نخست وزیر و سپس مرگ بر شاه سر دادند و زد و خوردی هم درگرفت.

[IMG]http://*****************/images/ni7ubjv9x2q4v9jcrnfl.jpg[/IMG]

سه، چهار سال پیش از این، شبی روزنامه کیهان عکس آقا تختی را انداخت و او را وکیل پنجم جبهه ملی معرفی کرد که گرفتاری های آقا تختی از همانجا شروع شد. فردای آن روز وزیر راه دستور داد تا فوق العاده مقطوعی را که به ایشان می دادند قطع کردند.
بولینگ عبدو بیفتک های خوبی داشت و آقا تختی از آن خوشش می آمد و شب ها شام آنجا می رفتیم. با چاپ عکس آقا تختی در روزنامه کیهان شب، علی عبدو مرا خواست و به من گفت که به آقای تختی بگو اینجا نیاید، گفتم چرا؟ گفت که ارباب ناراحت می شود.
آقا تختی در پشت سپهسالار منزلی به مبلغ ماهیانه هشتاد تومان اجاره کرده بود و از پدر و مادر و خواهرش و همچنین دختر برادرش غلامعلی و پسر برادرش مهدی که هر دو کوچک بودند، سرپرستی می کرد و آن فوق العاده مقطوع کمک بسیاری به او می کرد.
با اینکه احتیاج فراوانی به آن پول داشت ولی با قطع شدن آن، با صبوری و بردباری و قناعت با همان حقوق ماهیانه سیصد تومان، آن زندگی را اداره کرد. به پدر و مادرش احترام زیادی می کرد.



تختی چرا تختی شد و چرا همه جا می گویند آقا تختی؟ چون فروشی نبود و کسی نتوانست او را بخرد. در همان زمانی که فوق العاده اش قطع شد و برای سرپرستی خانواده اش در تنگنا قرار گرفته بود، روزی در چلوکبابی حاج اسماعیل روبروی پامنار که الان بانک ملی شده مشغول ناهار خوردن بودیم که حسن آقا فرزند حاج اسماعیل که با ایشان دوست صمیمی بودیم به سر میز ما آمد و به آقا تختی گفت، می خواهم با شما شریک بشوم. آقا تختی گفت کجا؟ حسن حاج اسماعیل گفت: در شاه آباد سه طبقه ساختمان ساخته ام تا در آنجا چلوکبابی افتتاح کنیم. آقا تختی گفت من پولی ندارم و ایشان در جواب گفت احتیاجی به پول شما نیست، سه دانگ از این ملک را به نام شما می کنیم و فقط روی تابلو می نویسم چلوکبابی تختی و سود آن نصف به نصف و فردا هم محضر می رویم. آقا تختی با خوشرویی و خنده گفت باشه و به من گفت که دیگر اینجا نیایم و خدا شاهد است که دیگر پا توی آن چلوکبابی نگذاشت. در همان زمان ها که با بحران مالی دست و پنجه نرم می کرد، کارخانه روغن نباتی و کبریت سازی برای تبلیغات محصولات خود به ایشان پول زیادی پیشنهاد کرده بودند که با جواب منفی آقای تختی روبرو شدند. بله او فروشی نبود و کسی نتوانست بخردش. تیمسار ایزدپناه رئیس فدراسیون وقت، دو سالی بعد از چاپ عکس آقا تختی و در اوج گرفتاری مالی ایشان به من گفت که به آقا تختی بگو که اگر در 28 مرداد در رادیو از طرف ورزشکاران به شاه تبریک بگوید 50 هزار تومان به او پاداش می دهم که با برابری پول امروز پنج میلیارد تومان می شود. به آقا تختی گفتم و ایشان قبول نکرد که اگر این پیشنهادها را قبول می کرد دیگر، تختی نبود. خصوصیاتی که آقای تختی داشت هیچ کس نمی تواند کاملاً آن را بیان کند.



یکتا جهان پهلوان ایران و جهان همیشه و همه جا به مولای خودش، حضرت علی (ع) اقتدا می کرد. بارها در گزارش های ورزشی و یا مصاحبه ها دیده ام که مجری و گزارشگرها با قهرمانی که در المپیک و یا پیکارهای بین المللی مدال باارزش طلا را کسب کرده، به عنوان جهان پهلوان یاد می کند. کسب مدال طلا، کار آسانی نیست و باید هم از آن قهرمان تجلیل و قدردانی شود ولی نه به هر قیمت و به هر بهایی. اگر به قلب آن قهرمان رجوع شود نه تنها از لقب جهان پهلوانی خوشحال نمی شود بلکه عرق شرمندگی روی صورتش نمایان می شود، چرا که آن قهرمان می داند تا رسیدن به پهلوانی راهیست دشوار و رسیدن به جهان پهلوانی دست نیافتنی. از اینکه می گویم دست نیافتنی، به این خاطر است که یکتا جهان پهلوانی تختی سه سال بازوبند پهلوانی گرفت، سال ها قهرمان کشور شد، قهرمان اول آسیا، قهرمان اول جهان، حضور در چهار المپیک: در المپیک 1952 مدال نقره، در المپیک 1956 مدال طلا، در المپیک 1960 مدال نقره و در المپیک 1964 مقام چهارم را به دست آورد. اینها از افتخارات قهرمانی او بود که هنوز در هیچ یک از رشته های ورزشی ایران و جهان نصیب هیچ قهرمانی نشده و تا ابد دست نیافتنی است.



سیدن به جهان پهلوانی و خصوصیات اخلاقی او که تا امروز در هیچ قهرمان و پهلوانی دیده نشده جزو محالات است، چرا که برای رسیدن به جهان پهلوانی باید راه علی (ع) را دنبال کرد. اعتقاد به خدا و ائمه اطهار، ایثار و از خودگذشتگی و خدمت به مردم، فروتنی نداشتن کبر و غرور، گشاده رویی، پشت کردن به مال دنیا، حق را به ناحق کردن که تمام آنها در وجود خادم حضرت علی(ع) بود. نمازش همیشه اول وقت بود. روزه اش حتی در سر تمرینات و مسابقات قطع نمی شد. ایثار و از خودگذشتگی را به نهایت رسانده بود.



روزی مرحوم احمد وفادار رو به آقا تختی به وی گفت که من بچه شهرستان هستم و امکانات خوبی ندارم که اگر امسال در مسابقات بازوبند پهلوانی شرکت نکنی، زندگی ام سروسامانی می گیرد که آقا تختی بلافاصله و با خوشرویی گفت به چشم و آن سال برای بازوبند پهلوانی شرکت نکرد. آیا در تمام رشته های ورزشی و در تمام دوران تاریخ ایران و جهان کسی را سراغ دارید که این چنین باشد. آقا تختی آنقدر فروتن بود که روزی در زورخانه شهباز و در وسط گود به آهستگی و به شوخی گفتم که می‌خواهم برای سلامتی شما صلوات بفرستم که ایشان گفت اگر این کار را بکنی از گود بالا می روم، همه مردم دوستش داشتند و بی هوا دستش را می گرفتند و می بوسیدند که فوری دستش را می کشید و از این کار ناراحت می شد.

[IMG]http://*****************/images/z3g3sqiimy1nii4d8hp0.jpg[/IMG]
یاد مسابقه تیم ملی بلغار می افتم که در سالن هفتم تیر (محمدرضا شاه سابق) به مصاف تیم ایران آمده بود. به پیشنهاد آقا تختی برای تماشای کشتی به آن سالن رفتیم وارد آن سالن شدیم و سریعاً در گوشه ای نزدیک همان ورودی نشستیم ولی جمعیت ما را دیده بودند و سالن به یکباره منفجر شد و همه تختی تختی می گفتند. کشتی در وزن سوم در جریان بود که با این سروصدا و هیاهو مسابقه به یکباره متوقف شد. جمعیت دست بردار نبودند و یکصدا آقا تختی را صدا می کردند. شاهپور غلامرضا هم که برای تماشای مسابقه قبل از ورود ما به سالن آمده بود، تحمل این تشویق و قدردانی را نداشت و سالن را ترک کرد که بعداً شنیدیم در زمان ورودش مردم دستی زدند و نشستند. جمعیت همین طور آقا تختی را تشویق می کرد که آقای ابوالملوکی به نزد ما آمد و ما را به میز کنار داوری دعوت کردند به آنجا رفتیم و کشتی از سر گرفته شد. چند دقیقه بعد سرهنگی که متعلق به سازمان امنیت بود به نزد ما آمد و به آقا تختی گفت که کشتی وزن ششم که تمام شد، شما از سالن بیرون برو که آقا تختی هم همین کار را کرد. در موقع رفتنش با هزار زحمت و با حمایت افسر و سربازان حفاظت سالن توانستیم سالن را ترک کنیم که مردم دستش را می گرفتند و می بوسیدند، کتش را می گرفتند و می بوسیدند. گشاده رویی اوزبانزد خاص و علم بود و عکس های به جا مانده از ایشان حکایت از آن دارد. عکسی را از او نمی بینید که تبسمی روی لب هایش وجود نداشته باشد، حتی در موقع مرگش و در غسالخانه که عکس آن موجود است، روی لب هایش تبسمی دیده می شود. کارش تماماً رفع گرفتاری های مردم بود. همیشه جلوی در خانه اش چند نفری می‌نشستند تا او از خانه بیرون بیاید و مشکلات آنها را حل کند یک کسی مشکلات مالی داشت. دیگری که بچه اش نان آور خانه بود به خدمت سربازی رفته بود و به شهرستان افتاده بود. آن یکی مشکل شهرداری داشت و ... آن که مشکل مالی داشت تا آنجایی که در توان آقا تختی بود همانجا مشکل او را حل می‌کرد. با آن پیرزن به اداره نظام وظیفه می رفت و بچه اش را به تهران منتقل می کرد. به شهرداری می رفت و مشکل آن شخص گرفتار را حل می کرد و خلاصه کار روزمره اش شده بود حل مشکلات مردم. به خاطرم هست که کمک مالی به خانواده ای کرد که استطاعت مالی نداشتند و تا زمان گرفتن دیپلم فرزندشان و رفتن آن جوان به دانشکده افسری، به آن خانواده کمک کرد.



خوشا به نیمه شبی با خدا صفا کردن
زبان حال گشودن، ز دل دعا کردن

تمام لذت دنیا نمی رسد قدرش
به یک دقیقه مناجات با خدا کردن

به صد هزار قبولی عمره می ارزد
به دهر یک گره از کار خلق واکردن

به ادعا نتوان برد بهره ای فردا
که بهره از عمل آید نه ادعا کردن

بهشت برگ عبورش محبت مولاست
خوشا به حب علی، دوری از خطا کردن

به قلم صمیمی ترین دوست آقا تختی،مرحوم استاد مصطفی تاجیک

م :http://kohanboom.com
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 04-25-2012 در ساعت 12:08 PM
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید