گر باده خوری تو با خردمندان خور
يا با صنمی لاله رخي خندان خور
بسيار مخور و رد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور
وقت سحر است خيز اي طرفه پسر
پر باده لعل کن بلورين ساغر
کاين يکدم عاريت در اين گنج فن
بسيار بجوئي و نيابي ديگر
از جمله رفتگان اين راه دراز
باز آمده کيست تا بما گويد باز
پس بر سر اين دو راههي آز و نياز
تا هيچ نماني که نمیآيي باز
اي پير خردمند پگهتر برخيز
و آن کودک خاکبيز را بنگر تيز
پندش ده گو که نرم نرمک میبيز
مغز سر کيقباد و چشم پرويز
وقت سحر است خيز اي مايه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجايند نپايند بسي
و آنها که شدند کس نمیايد باز
مرغي ديدم نشسته بر باره طوس
در پيش نهاده کله کيکاووس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس
جامی است که عقل آفرين میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبين میزندش
اين کوزهگر دهر چنين جام لطيف
میسازد و باز بر زمین میزندش
خيام اگر ز باده مستي خوش باش
با ماهرخي اگر نشستي خوش باش
چون عاقبت کار جهان نيستي است
انگار که نيستي چو هستي خوش باش
در کارگه کوزهگري رفتم دوش
ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش
ناگاه يکي کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
ايام زمانه از کسی دارد ننگ
کو در غم ايام نشيند دلتنگ