شرم در اشعار پارسی
تماشا دارد اي مه باتو سير گلستان كردن
كهاز شرمرختهرگل بهچندينرنگخواهد شد
مخلص نراقي
نرگس رعناشبي درخواب چشمت ديده است
بر نميدارد ز شرم تو سر از بستان هنوز
سلمان ساوجي
آن مكن با من كه گر از لطف يار من شوي
چون به خاطرآيدت آن،شرمسارمن شوي
نشاطي اصفهاني
مراشـــــــرمنده ميداردوفـــــــــايش
زچشم بدنگه داردخدايش
مهدي سهيلي
ديدة ما هنــــــــرعيب نديدن دارد
پردةشرم وحيا حايل درويشان است
ظهوري
در شب هجر تو شرمندة احسانم كرد
ديده از بس گهر اشك به دامانم كرد
سخاي لاري
من از روي تودلبر شرمسارم
كه چيزي لايق خدمت ندارم
نظامي قمي
سرو از شرم قدت بر لب جو آمده است
كه بشويد پس از اين دفتر رعنائي را
دركي قمي
شرمنده وفاي تو هستيم و اي دريغ
ما رابه حسن خويش نبخشيده ميروي
مفتون اميني
زمانه از ورق گل مثال روي توبست
ولي ز شرم تو درغنچه كرد پنهانش
حافظ
ز شرم آن كه به روي تو نسبتش كردم
سمن به دست صباخاك در دهان انداخت
حافظ
ز شرم روي تو در باغ ، وقت گل چيدن
گل آب گردد و از دست باغبان بچكد
اوحدي مراغهاي
با آنكه نيست خلوت وصل توبي رقيب
شرم تو با هزار نگهبان برابر است
طوقي تبريزي
گرنميآيم به سوي بزمت ازشرمندگي است
زان كه هردم پيش مردم شرمسارم ميكني
وحشي بافقي
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 04-02-2010 در ساعت 12:37 PM
|