نمایش پست تنها
  #18  
قدیمی 03-07-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

لحظه های بی تو (فصل نوزدهم )

از آن پس ارتباط شهروز و شقایق دوباره به هم نزدیک شد تا مدتی تنها شهروز با شقایق تماس می گرفت و از آن حرفهای سرد و بی محبت گذشته از جانب شقایق حبری نبود هر چند او سخنان مهرآمیز نیز به شهروز نمی گفت ولی می کوشید محبتش را به شهروز نشان دهد.
رفته رفته تماس هایشان دو طرفه شد و از صبح تا شب چندین بار با هم تماس داشتند. در این میان شقایق نیز ملایمتر از گذشته عمل می نمود. در دل شهروز شراری از شادی و عشق بر پا بود. در طول این مدت بی مهری شقایق این جوان عاشق که شهروزش نامیدند. حتی یکبار هم از ته دل نخندید و همیشه در غم به سر می برد اما حالا سرشار از شوق و شور و عشق بود ولی همواره دل در سینه اش می لرزید مضطرب بود و با خود مشکل داشت می اندیشید که اگر باز روزی برسد که شقایق رفتار چند ماه گذشته را پیش بگیرد او باید چکار کند...؟ اینبار چگونه می تواند دلش را به چنگ آورد و این موضوع سبب می شد در عین عشق و محبت همیشه نگران باشد.
چندی بعد یکروز صبح هر چه شهروز به منزل شقایق تلفن می زد کسی گوشی را بر نداشت ساعت از یازده گذشته بود و دلواپسی پنجه به دل شهروز می کشید که شقایق تلفنش را جواب داد صدایش خواب آلود و خسته بود:
- بله...
- سلام کجا بودی چرا گوشی رو بر نمی داشتی؟

شقایق ا صدای گرفته ای پاسخ داد:
- حالم خوب نیست دیشب تا صبح بیدار بودم و درد می کشیدم. نزدیکی های صبح خوابم برد تلفن رو کشیدم و تا حالا خواب بودم.

شهروز با نرانی پرسید :
- مسئله مهمی نیست توی دلم درد می کرد کیسه آب گرم گذاشتم بهتر شد.

شهروز هنوز دستپاچه بود:
- حالا چی؟ هنوز درد داری؟
- نه زیاد نسبت به دیشب خیلی بهترم.

شهروز صدایش را بلند تر کرد:
- بابا پدرمو در آوردی آحه بگو برای چی شکمت درد می کنه/

شقایق می کوشید شهروز را ارام کند:
- مهم نیست نگران نباش
- شهروز که نگرانی در صدایش موج می زد گفت:
- عصر یه جا قرار بذار ببرمت دکتر...
- دکتر رفتم
- چی گفت:
- یه غذا توی رحمم هست که بزرگ شده و اذیت می کنه تا حالا با قرص و دارو سر می کردم ولی مث اینکه مجبورم عملش کنم

شهروز با صدایش را الا برد:
- پس چرا معطلی چرا نمی ری عملش کنی؟

شقایق سکوت کوتاهی کرد و گفت:
- به خاطر اینکه مشکل مالی دارم...خرج عمل رو ندارم بدم...

شهروز فکری کرد و گفت:
- مگه خرجش چقدر میشه؟

شقایق که صدایش از درد می لرزید گفت:
- تو به خرجش چکار داری؟
- می خوام بدونم کاری ندارم
- حدود چهار صد هزار تومن
- از این رقم چقدرش رو کم داری؟
- همش هیچی از این پول رو ندارم...
- همش؟ پس می خوای چکار کنی؟ تو که نمی تونی همینطور بمونی...!
- فعلا با قرص و دارو می سازم تا ببینم چی میشه.
- برای عصر از دکتر وقت بگیر با هم بریم دکتر...
- باشه خبرت می کنم

پس از آن مدتی صحبت کردند و بعد مکالمه را قطع نمودند.
شهروز در افکارش غرق بود به دنبال راه حلی می گشت که توسط ان بتواند بدون اینکه شقایق را غمگین کند و به غرورش لطمه ای وارد نماید مشکلش را حل کند.
هر چه اندیشید راه دیگری به جز راهی که از ابتدا در ذهنش شکل گرفته بود به مغزش نمی رسید برای عملی کردن تصمیمش باید تا تماس شقایق و متعاقب ان تا عصر صبر می کرد.
ساعتی گذشت و شقایق او را با خبر نمود که از پزشک معالجش وقت گرفته و با شهروز در یکی از خیابان های نزدیک منزلش قرار گذاشت.
عصر فرا رسید و خورشید طبق روال سالیان دراز خویش ماموریت خود را برای نور گسترانی در این سوی زمین به پایان رسانیده و بساط زرینش را جمع کرد تا در ان سوی دنیا به نور افشانی بپردازند.
در این زمان شهروز به محل ملاقات رسید شاخه گل سرخی در دست داشت و انتظار شقایق را می کشید پس از امدن شقایق شاخه گل سرخ را به سوی او گرفت لبخند عاشقانه بر روی لبانش نشاند و گفت:
(( شاخه ای گل در دست
(( منتظر بر سر راه
(( من به مهمانی چشمان پر از عاطفه ات آمده ام
(( عشق معنای کدامین حف است
و به همراه گل سرخ چه معنا دارد
واژه هایی که کلام من و توست
در کتابی است که هر واژه ان شعر ناخوانده احساس منست.
من زگرمی نگاهت خواندم
که گل سرخ چه معنا دارد
و کلامت که پر از نغمه و موسیقی بود
مثل جاری شدم گرمی عشق
در رگ یخ زده لحظه دلتنگی هاست....

شقایق از شوق در آسمان ها به پرواز در آمده بود شاخه گل را از دست شهروز گرفت بوئید و بوسه ای بر روی گلبرگ های سرخ رنگ ان کاشت سپس دست شهروز را گرفت و به سوی مطب پزک روان شدند.
در طول راه از هر دری سخن گفتند وبه هیچ وجه از مریضی و مشکلات مالی حرفی به میان نیاوردند وقتی به مطب رسیدند شقایق از شهروز خواست به دلیل اینکه پزشک مورد نظر از آشنایان خانوادگی شان است به تنهایی نزدش برود شهروز بدون اینکه حتی ذهر ای ناراحت شود پذیرفت و مقابل در مطب به انتظارش نشست.
حدود نیم ساعت بعد شقایق بازگشت
شهروز پرسید
چی شد؟ دکتر چی گفت:
شقایق سرش را تکان داد و گفت
گفت اوضاع خیلی خرابه باید حتما عمل بشه.
شهروز به آرامی پرسید:
می خوای چکار کنی؟
عم در دیدگاه و صدای شقایق موج می زد:
بهش گفتم بازم دارو بده تا ببینم چی میشه
شهروز نگاهی به سراپای شقایق انداخت و گفت:
برگرد و به دکتر بگو که می خوای عمل کنی....
شقایق خندید:
- شهروز جان شوخی می کنی؟

شهروز قیافه ای حق به جانب به خود گرفت و گفت:
- مگه درباره این موضوع ها شوخی داریم؟

شقایق با جدیت گفت:
- من به تو می گم پول ندارم تو میگی عمل کنم؟!

شهروز لبخندی سرشار از عشق به چهره زیبای شقایق که در هاله ای از غم فرو رفته و حالتی دلنشین تر پیدا کرده بود پاشید در کیف دستی اش را گشود و پاکتی به سوی شقایق گرفت و گفت:
- مگه من مردم تا روزی که من زنده م تو نباید غصه این مسائلو بخوری هر وفت من مردم اونوقت بشین و غصه بخور....

شقایق شو که شده و آرام ایستاده بود وقتی به خودش آمد نگاهی به شهروز و نگاهی به پاکت در دستش انداخت و پرسید:
- این چیه؟

شهروز با اطمینان گفت:
- همونی که برای عمل لازم داری

شقایق سرش را پایین انداخت و گفت:
- من نمی تونم این پاکتو از تو قبول کنم تموم محبت های حای خودش ولی این یکی رو دیگه حرفشم نزن....منظور من درباره پول این نبود که از تو بگیرم.

شهروز ابروان کمانی خوش ترکیبش را در هم کشید انگشت سبابه اش را زیر چانه شقایق گذاشت سرش را بلند کرد و گفت:
- مگه من و تو با هم غریبه ایم؟این پاکت را بگیر برگرد پیش دکتر بگو می خوای عمل کنی.

نوری در چشمان شقایق برق می زد هرگز نمی توانست تصور کند که شهروز تا این حد به او علاقه دارد و غم او را غم خودش می دان د نلش می خواست شهروز را در آغوش بکشد ولی افسوس که نمی توانست زبانش بند آمده بود و قادر نبود در برابر این جوان نازنین که اکنون چون مردی به تمام معنا مقابلش ایستاد ه و خود را مرد زندگی شقایق می دانست کلامی به لب آورد. حال دیگر مطمئن بود شهروز دقیقا همان تکیه گاهی است که سالها به دنبالش می گشته مردی مسئولیت پذیر و عاشق..اما در درون به خود نهیب می زد که از شهروز جوانی که تازه پا به عرصه زندگی و میدان پر تاخت و تاز اجتماع گذاشته به او روا نیست. ولی به هر ترتیب او را می دید که محکم و استوار رو در رویش چشم در جشمش دارد و پاکت حاوی پول را به سویش گرفته هیچ تردیدی هم در این ارتباط ندارد.
در برابر اینهمه لطف و صفای جوان دوست داشتنی قطره ای اشک از دیدگانش فرو چکید و در میان پرده ای از اشک شهروز را زیر رگبار نگاه های عاشقانه گرفت.
شهروز گفت:
- شقایق عزیزم برای چی گریه می کنی من که کار بدی نکردم....

شقایق با صدای بغض آلودش پاسخ داد:
- نه عزیزم دلم تو کاری کردی که اصلا توقعش رو نداشتم....

و پس از کمی تامل افزود:
- به یه شرط قبول می کنم....
- چه شرطی؟
به شرط اینکه این پولو به من قرض بدی....
شهروز خندید دست شقایق را به دست گرفت و در حالی که پاکت را در دستش جای می داد گفتک
- باشه خانومی فرض بلاعوض
- نه اگه اینطوره نمی تونم بپذیرم.

شهروز دست دیگرش را به پشت شقایق گذاشت و همینطور که او را به طرف مطب دکتر می چرخاند گفت:
- این پا و اون پا نکن زود باش برو به دکتر بگو آزمایش های قبل از عمل رو برات بنویسه.

و شقایق را به آرامی به سوی مطب دکتر هل داد
همینطور که شقایق از پله ها مطب بالا می رفت برگشت و نگاه عمیق و عاشقانه ای به شهروز انداخت که تا عمق جان شهروز را سوزاند.
ستارگان در سینه پهناور اسمان به شهروز چشمک می زندند و شب زمستان با سوز سرد ولی ملایمش زلفهای نرم شهروز را به بازی گرفته بود.
شهروز مبلغی که برای عمل جراحی شقایق مورد نیاز بود را در حساب بانکی اش نداشت و صبح که تصمیم گرفت مخارج حراحی شقایق را به عهده بگیرد به هر دری زد جواب مثبت نگرفت بالاخره با مشکلات فراوان تا عصر که قرار بود شقایق را ببیند پول را تهیه کرد و حالا که پاکت را به دست شقایق سپرده بود احساس آرامش باطنی بر قلبش مستولی گشته بود.
مدتی زیاد نگذشت که شقایق با کاغذی در دست نزد شهروز بازگشت کاغذ را به شهروز نشان داد و گفت:
- باید بریم آزمایشگاه

حالا دیر شده.
- آره فردا صبح خودم میرم دیگه تو خودتو توی دردسر نداز به خاطر من اسیر میشی
- اگه قرار به اسیری باشه خیلی وقته اسیرتم از همه مهمتر دلمه که اسیرته...

سپس نگاهی به چشمان شقایق که از عشق و اشتیاق می درخشید انداخت و گفت:
- کترت چی گفت:

شقایق خندید:
- تعجب کرد چطور به این زودی نظرم عوض شده...نمی دونست په دوست و پشتیبان خوبی دارم...

شهروز هم خندید و شانه به شانه هم به راه افتادند.
پس از صرف شام در یکی از رستوران های رمانتیک شهر. شهروز شقایق را به منزلش رساند و به خانه رفت تا روز بعد برای انجام مقدمات عمل جراحی با شقایق به آزمایشگاه برود...
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید