سرودی برای مادران
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد! چه کسی ست او؟زنیست در دور دستهای دور!زنی شبیه مادرم!زنیست با لباسهای سیاه که بر رویشان،شکوفه های سفید کوچک نشسته است!رفتُم و وارِت دیدُم و چل وارِت!چل وار ِ کُهنَتَ و بَردَس نهارِتپشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد! و این بار زنی به یاد سالهای دور،سالهای گم،سالهایی که در کدورت گذشت،پیر و فراموش گشته اند!می نالد کودکی اش را...دیروز را،دیروزِ در غبار را!او کوچک بود و شاد،با پیراهنی به رنگ گل های وحشی!سبز و سرخ!و همراه او زنی با لباسهای سیاهکه بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته بود!زیر همین بلوط پیر!باد زورش به پر عقاب نمی رسید!یاد می آورد افسانه های مادرش را:مادر؟این همه درخت از کجا آمده اند؟
هر درختِ این کوه سار حکایتیست دخترم!
پس راست می گفت مادرم!زنان تاوه در جنگل می رونددر لحظه های کوه و سالهای بعد دخترانشان با لباسهای سیاهکه بر رویشان شکوفه های سفیدنشسته است،آنها را در آوازشان می خوانند!هر دختری مادرش را:رفتُم و وارِت دیدُم و چل وارِت!چل وار ِ کُهنَتَ و بَردَس نهارِتخرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه هاو دیدم سنگ های دست چین ِ تو را در خرابه ی کهنه تری!پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد! و این بار دختری به یاد مادرش...
|