مولوی غزلی زیبا درمستزاد دارد که این گونه آغاز می شود:
هر لحظه به شکلی بت عیّار بر آمد / دل برد و نهان شد
هردم به لباس دگر آن یار برآمد / گه پیر و جوان شد
اين هم يك رباعي مستزاد از بيدل است:
يك چند پی دانش و دفتر گشتيم / كرديم حساب
يك چند پی زينت و زيور گشتيم / در عهد شباب
چون واقف از اين جهانِ ابتر گشتيم / نقشی است بر آب
ترك همه كرديم و قلندر گشتيم / ما را درياب
مستزاد هم از قالب های مرده ی شعر ماست، هر چند پيش از اين هم زندگی آنچنانی نداشته و در حد تفنن به كار می رفته است.
بيش ترين كاربرد مستزاد در اوايل سده ی حاضر در ايران و افغانستان و در طنزهاي اجتماعی بوده است.
به هر حال، اين قالب نيز همان مشكل عدم ايجاز را دارد، چون پاره هايی كه به آخر مصراع ها وصل می شوند، بار معنايی چندانی ندارند و با آن وزن كوتاه شان نمی توانند هم داشته باشند.
در ضمن مستزاد تنها قالب شعر کلاسیک فارسی است كه در آن وزن همه مصراع ها در هر بیت برابر نيست و اين می توانسته جرقه ای باشد در ذهن نوپردازان كه بنای كار خود را بر نابرابری مصراع ها گذاشتند.